نسبت عقل و وحى از دیدگاه
فلسفه و مکتب تفکیک
»نشست اوّل«
اسفند 1383
مقدمه
آنچه در پیش رو دارید متن تنظیم شده از اولین نشست در مورد نسبت عقل و وحى از منظر فلسفه و مکتب تفکیک مىباشد که با حضور اصحاب اندیشه در مورخ بیستم اسفند ماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد و سه بنابر دعوت دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم به انجام رسید.
تذکر:
1 - آقایان و بزرگوارانى که نقش اصلى را بر عهده داشتند حضرت علامه سیّد جعفر سیّدان نظریه پرداز جلسه، و آقایان حجج اسلام غلامرضا فیّاض و حمید پارسانیا هیئت نقد و بررسى و حجت الاسلام والمسلمین محمد تقى سبحانى دبیر محترم جلسه بودند در پایان سه نفر از حضار و فضلاء جلسه بترتیب آقایان حجج اسلام ایزد پناه، استاد محقق حسن میلانى و محسن غرویان بعنوان مؤیّد و ناقد، سخنانى ایراد کردند.
2 - آنچه به عنوان نقد آمده الزاماً به معناى مخالفت با اصول حاکم بر نظریه ارائه شده، نیست. چه بسیار نقدهایى که در برخى از گذارهها و اصول، با نظریه مقابل، از سر سلم و مدارا یا وفاق و همراهى در آید.
امید است با مطالعه و بررسى مطالب این نوشتار در تبیین عقائد حقّه مؤثر بوده باشد.
سبحانى: اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین ما توفیقى إلّا باللَّه علیه توکلت و الیه انیب و صلى اللَّه على سیّدنا و نبیّنا ابى القاسم محمد و على آله الطیبین الطاهرین سیما بقیة اللَّه فى الارضین حجة بن الحسن المهدى روحى و ارواح العالمین له الفداء.
عرض سلام و خیر مقدم به خدمت اساتید معظم، فرهیختگان محترم حوزه و دانشگاه. امیدواریم این نشست که اولین نشست از این نوع مراسم است بتواند سرآغاز خوبى براى توسعه و پیشرفت دانش و فرهنگ دینى در کشور مان باشد، به خصوص باید از اساتید معظم خود، حضرات آیات و اعاظمى که در جلسه حضور دارند تشکر کنم که قبول زحمت کرده و از مشهد و قم با همه کثرت و فراوانى مشاغل پذیرفتند که جلسه ما را منوّر کنند و پر بار نمایند، با اندیشهها و آرایى که ارائه مىکنند.
پیشاپیش لازم است چند نکته را یادآورى نمایم. بحث و گفتگوهاى علمى، نقد و بررسى آراء و اندیشهها، چیز تازهاى در حوزههاى علمیه نیست، همه ما که تحصیل کردههاى حوزه دین هستیم، کسانى که در عرصه دانش فعالیت مىکنند، بدون نظریهپردازى و بدون بحث و گفتگوى علمى رشد و پیشرفت امکانپذیر نیست. و درسهاى ما از قدیم مبتنى بر مباحثه و نقد و گفتگوى علمى بوده است. و اگر پیشرفتى در این عرصه وجود داشته باشد، مرهون همین همدلیها و رایزنىها و بررسىهاى عالمانه است. اما کرسى نظریهپردازى شاید در شکل کنونى خود، اندکى تازگى داشته باشد و طبیعى است که باید شرایط را به گونهاى فراهم کرد که این نوع از نقد و بررسى هم جاى خود را در حوزهها و دانشگاهها پیدا نماید.
مستحضرید که اندیشمندان و اهل نظر ما گاه به ایدهها و افکارى دست پیدا مىکنند و ممکن است آنها را در رساله یا مقالهاى بنگارند و ممکن است در اذهان آنها باشد و یا در مجالسى تدریس شود. اما یکى از نقاط ضعف حوزه فرهنگ ما این است که اندیشهها به درستى شناخته نمىشود، چارچوبهاى آن تبیین نمىگردد، شناسنامه مشخص پیدا نمىکند و نقد و بررسىها یک امتداد و استمرار ندارد. گاه نظریهاى مطرح مىشود و ممکن است کتابها و مقالاتى نیز در نقد آن نگاشته شود اما آنها در جایى ثبت نمىشود، که ما بدانیم یک نظریه وقتى مطرح شد، نقدهایى که بر آن وارد شد و پاسخهایى که داده شد، چگونه این اندیشهها تداول پیدا مىکند تا به نقطه تکاملى خود مىرسد.
کرسىهاى نظریه پردازى که یکى از پیشنهادات فضلاى حوزه در نامه به مقام معظم رهبرى بود مورد تائید و تأکید ایشان قرار گرفت و تأکید شد که این گونه نگاه به حوزه اندیشه و نقد، نگاه درست و قابل قبولى است، البته باید گفت، زمان برد و فرصت از دست رفت و شاید باید زودتر از اینها به بحث نظریهپردازى و نقد اندیشه به شکل کنونى مىپرداختیم. ولى امروز هم که آغاز کردهایم، امید داریم استقرار پیدا کند و سرعت لازم را داشته باشد تا ما بتوانیم پویاتر و بهتر بحثهاى علمى خود را دنبال کنیم، در سلسه کرسىهایى که پیش بینى شد، اندیشمندان، نظریه پردازان و اساتید معظم حضور پیدا مىکنند، دیدگاه خود را مطرح مىکنند، دعوت مىشود از اساتید دیگرى که نسبت به آن دیدگاه ممکن است نقدهایى داشته باشند، تحلیلهاى جدیدى داشته باشند و حتى ممکن است نظریه بدیعى داشته باشند. اینها ارائه مىشود و در این نقد و گفتگو، ان شاء اللَّه مىتوانیم به یک جمع بندى جدید برسیم.
شکل اجرایى این کرسىها را عرض مىکنم:
ما در هر کرسى ابتدا نیم ساعت فرصت به شخصیتى مىدهیم تا نظریه خود را مطرح کند. در این جلسه خدمت حضرت استاد، حاج آقاى سیّدان خواهیم بود و ایشان دیدگاه خودشان را در مورد نسبت وحى و عقل، از دیدگاه فلسفه اسلامى و مکتب تفکیک بیان خواهند کرد، در مقابل از دو استاد بزرگوار، حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج آقاى فیاضى و حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج آقاى پارسانیا - که خود شان از نظریه پردازان حوزه و صاحب آراء و اندیشههاى نو و تازه هستند و ان شاء اللَّه در کرسىهاى دیگر نیز اندیشههاى ایشان را خواهیم شنید - تقاضا کردیم در این جلسه حضور داشته باشند و دیدگاهها و نقد خود را بیان کنند. نیم ساعت هم به بحث نقد خواهیم پرداخت.
از عزیزان فرهیختهاى که در جلسه حضور دارند تقاضا مىکنیم در صورتى که ملاحظاتى داشته باشند در تأیید نظریه یا نقد نظریه در پنج دقیقه، سعى مىکنیم دو یا سه نفر حضور پیدا کنند و دیدگاه خود را مطرح کنند. باز هم با وقت گذارى که خواهیم کرد بین حضرات اساتید این بحث را ادامه خواهیم داد تا ان شاء اللَّه بتوانیم نتیجهاى بگیریم.
بنده از تصدیعى که صورت گرفت عذر خواهى مىکنم و در همین جا از حاج آقاى سیّدان دعوت مىکنم که دیدگاه خود را مطرح کنند تا ان شاء اللَّه این دیدگاه بتواند زمینه بحث جدّى و جذابى را در جلسه رقم بزند.
سیّدان: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، الحمد للَّه رب العالمین و خیر الصلوة والسلام على خیر خلقه، حبیب إله العالم، ابى القاسم محمد و على آله آل اللَّه واللعن على اعدائهم اعداء اللَّه من الآن الى یوم لقاء اللَّه.
از دعوتى که عزیزان فرمودند در ارتباط با این جلسه محترم متشکرم و از این که مصدّع هستم عذر خواه، و امیدواریم همان که فرمودند، جلساتى این چنینى کمکى جدّى باشد براى بررسى مسائل و افکار مختلف و رسیدن به آنچه که شایسته است.
و از اینکه مقدارى با کسالت خدمت رسیدم خواستم که اطاعت کرده باشم و طبعاً ممکن است صحبت حقیر مقدارى ملال آور باشد قبلاً عذرخواهم. مطلبى که عنوان این جلسه هست که باید بررسى شود، همانگونه که فرمودند، نسبت عقل و وحى از منظر مکتب تفکیک و فلسفه اسلامى مىباشد. در ابتدا مناسب به نظر مىرسد که کوتاه و گذرا در ارتباط با عقل )عقل چیست؟( و همچنین وحى و نیز مکتب تفکیک و عقل در مکتب تفکیک و در فلسفه، صحبتى شود و آنگاه نسبت بین عقل و وحى بررسى شود.
تعریف عقل و وحى
در ارتباط با عقل که حقیقت عقل چیست؟
مسائل و ابحاث مختلف و نظرهاى گوناگون که قاعدتاً این جمع با آنها در حدّى آشنایى داریم، گاهى در مبحث الهیات و مسائل فلسفه عقل گفته مىشود و مقصود جوهر بسیط مجردى است که به عنوان صادر اول هم مطرح مىشود و گاهى عقل گفته مىشود و در مباحث نفس به عنوان مرتبهاى از مراتب نفس که طبعاً مراتب مختلفى براى عقل در نظر گرفته شده. با توجه به اینکه مرتبهاى از مراتب نفس باشد )در مرحلهاى عقل هیولانى و بالملکه و بالفعل و مستفاد( عقل به این صورت گذرایى که عرض کردم توضیح داده شده است. و در مکتب تفکیک هم که این کلمات اندکى توضیح داده خواهد شد. برخى از برزگان این مکتب، همان حقیقت نورى خارجى )خارج از نفس انسان( که انسان در ارتباط با اوست، این چنین گاهى معنا مىشود و براى اینکه آنچه بیشتر مىتواند ما را در این بحث به مقصد برساند را در نظر گرفته باشیم عرض مىکنیم که حقیقت عقل هر چه هست و مباحث مربوط به آن، مقصود ما از عقل »مابه الادراک« است )آنچه که ادراک به اوست( حال این حقیقتى است مجرد و موجودى است غیر از نفس و یا مرتبهاى از مراتب نفس؟ آنچه مقصود ماست و مىتوان گفت که این جملهاى جامعى است بین نظرات مختلف، مقصود از عقل که مىخواهیم بگوئیم با وحى نسبتش چیست؟ »ما به الادراک« مىباشد و با توجه به اینکه براى عقل معانى مختلفى گفته شده که به آن اشاره شد. و از جمله اینکه گاهى مىشود براى عقل شش معنا باشد که مرحوم آخوند ملا صدرا در شرح اصول کافى به این بحث که مىرسد مىگوید: براى عقل شش معناست،(1) همان طور که مرحوم علامه مجلسى هم در بحارالانوار و در برخى از نوشتههاى دیگر شان به بحث عقل که مىرسند، براى عقل شش معنا بیان کردهاند(2) که مقدارى عبارات مختلف است ولى وقتى بنده به یکى از تعبیرهاى برخى از شخصیتهاى ارزنده و مهم برخورد مىکردم ایشان فرموده بودند آنچه مرحوم علامه مجلسى در معانى عقل فرموده است، نه معناى عرفى عقل است و نه معناى اصطلاحى عقل است، بررسى کردم دیدم همان معانى که ملا صدرا در شرح اصول کافى دارند علامه مجلسى نیز در بحار همان معانى را آورده، و یک مقدارى در عبارات مختلف است و حتى در دو مورد عبارات نیز عین هم مىباشد. حدوداً دو سه سطر عین هم است ولى در مجموع وقتى بررسى مىشود کاملاً این چنین است که دیده مىشود مثلاً »الاول« مرحوم علامه مجلسى، »الخامس« ملا صدرا است و اتفاقاً »الثالث« آنها مثل هم است. و به نظر مىرسد که بررسى آن خوب است و در هر حال به این صورت هم به تفصیل براى عقل معانى مختلفى گفته شده است.
بنابراین مقصود از عقل »مابه الادراک« است. اما مقصود از وحى هم که مشخص است ؛ رابطه خاصّى بین نبىّ )که مورد نظر، بیشتر پیامبر گرامى اسلام است( با پروردگار است )که بررسىهاى تفصیلى خود را مىطلبد( ولى مشخص است، مقصود از وحى دریافت پیامبر گرامى مطالبى را از حضرت حق به صورت مستقیم یا غیر مستقیم و حقایقى که به این صورت از حضرت حق اخذ نمودهاند، مىباشد. گاهى صحبت این است که حالت وحى چه حالتى است اما در اینجا مقصود این است که آنچه که به عنوان وحى از مطالب مطرح است، عقل و وحى در این باره چه نسبتى دارند؟
مرام و هدف مکتب تفکیک
مقصود از مکتب تفکیک هم که زیاد سؤال مىشود )یکى از دوستان بزرگوار که این اسم را در ارتباط با روش خاصى بیان فرمودهاند و شاید قبل یا بعد از ایشان هم در نوشته آقاى دکتر فلاطورى دیده بودم که ایشان در مصاحبه خود پیشنهاد تفکیک دین از فلسفه را داده بودند( مقصود روشى است که افکار بشرى از افکار و حقایق وحیانى جدا شود و این هم بدان معنا نیست که همه افکار بشرى باطل است و یا همه آن صحیح است بلکه باید صحت و بطلان آن در بررسى مشخص شود. در هر حال منظور از مکتب تفکیک، جداسازى مطالب وحى و آنچه که از وحى رسیده است با افکار مشاهیر بشر است که مبدأ این تفکیک هم بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله است. یعنى چنین نیست که چون در این عصر فردى این نام را وضع کرده پس مکتبى است که تازه اختراع شده است. گاهى به ذهن مىآید که این مکتب تازهاى است و این خود سؤال برانگیز است که این مکتب تازه، چه افکارى دارد؟
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مطالبى را فرمودهاند، مستقلات عقلیه در جاى خود محفوظ بوده و هست و خواهد بود و مورد اشتراک همه عقلاست. مطالبى که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله آوردند غیر از مطالبى که وحى آن را تأیید مىکند )یعنى مستقلات عقلیه( بلکه وحى بر آن مطالب متکى است و با اتکاء بر آن مطالب، وحى ثابت شده است. غیر از اینها پیامبر اکرم سخنان تازهاى آوردند و حرفهاى دیگران را تکرار نکردهاند در مباحث مختلف مثل عوالم قبل از این عالم، عوالم بعد از این عالم، مسائل مختلف مربوط به مبدأ، مسائل مختلف مربوط به مسائل فکرى دیگر و آنچه ایشان آوردهاند تفکیکى است بین آنچه آوردهاند و آنچه که بوده است و در نتیجه مبدأ تفکیک هم خود پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله است. لذا بنده گاهى در پاسخ سؤال از تفکیک مىگفتم همان روش عموم فقها و علماى امامیه که با توجه به اینکه به کمک عقل به وحى رسیدهاند از وحى غفلت نمىکنند و در مباحث از وحى استفاده مىکنند و در نتیجه مکتب تفکیک یعنى جداسازى افکار بشرى از افکار وحیانى و ریشه و مبدأ آن نیز بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله است.
حرکت عقلانى یعنى رسیدن از بدیهیات به مسائل نظرى
اما فلسفه هم مشخص است حرکت فکرى و عقلانى است و از مسائل بدیهى به مسائل نظرى و غیر ضرورى رسیدن و با تفکر و تعقل در مسائل وارد شدن است. اصل فلسفه آزادتر از این است که قیدى داشته باشد، بر اساس تفکر حرکت کردن نه با مکتبى دوستى خاصى دارد نه دشمنى خاصى و کار خود را مىکند.»فلسفه اسلامى« هم که گفتهاند به این خاطر است افرادى که چنین مشیى داشته باشند و از اصول اسلامى هم غفلت نداشته و در فضاى حقایق اسلامى رشد پیدا کرده و با آن انس داشتهاند. گاهى بدین معنا و گاهى به معانى دیگر با توجه به کلمه اسلامى گفته مىشود. آنچه از فلسفه مقصود است، چنین روشى است.
تمایز و تطابق عقل و وحى
با توجه به آنچه عرض شد نسبت عقل و وحى چه نسبتى است؟ با هم تضاد دارند؟ تطابق دارند؟ گاهى تضاد و گاهى تطابق دارند در این مورد آنچه بنده عرض مىکنم، در ارتباط با همان مقدار جزئى که در جریان این مسائل هستم این تعبیر را دارم و اگر غیر از این تعبیرى شده باشد طبعاً بنده در ارتباط نیستم. عقل به معنایى که گفته شد که هم در ارتباط با مکتب تفکیک وقتى گفته مىشود: عقل، یعنى همان »ما به الادراک«، و هم در ارتباط با فلسفه وقتى گفته مىشود: عقل، یعنى »ما به الادراک«، این با وحى تطابق دارد و هیچ تضادى در بین نیست و بنده حدود سه چهار سال قبل که در مکه با یکى از مدرسین حوزه علمیه قم برخورد کردیم، ایشان سؤالى در ارتباط با همین مسائل پرسیدند )اتفاقاً توقف ما در مدینه نسبتاً زیاد بود «11 روز«( در همانجا در مسجد النبى صلى الله علیه وآله چیزهایى نوشتیم و اسم آن را نیز الفواید النبویة گذاشتیم، در آنجا بنده گفتم، عرفان و عقل و وحى تمایز دارند و تطابق دارند.
المرحلة الاولى
فى تمایز التعقل والعرفان والوحى، فنقول، المقصود فى هذا البحث من الوحى هو الارتباط الخاصّ بین اللَّه تبارک و تعالى والرسول المبعوث من عنده، و هذا الارتباط امّا بواسطة جبرئیل أو ملک آخر. أو بدون الواسطة و لا شک أنّ هذه الحقیقة غیر التعقل والتفکر، لأنّ الرسول صلى الله علیه وآله کلّما أتى به بعنوان الوحى لم یکن یتفکّر و یتعقّل و یرتب المبادى ثم یصل الى المطالب ثم یقول کذا و کذا. و کذلک لا شکّ أنّ الوحى غیر العرفان و هو شهود النفس بعد التصفیة والتزکیة و بعد معرفة تمایز کل من الوحى والتعقل والعرفان من الآخر، لا نحتاج لاثبات التمایز الى أزید من معرفة کلّ واحد منها و تصورها، فانّ معرفة کلّ واحد منها و تصور کل واحد منها یثبت التمایز بینها. و هذا فى الحقیقة من القضایا التى قیاساتها معها. و لیعلم أنّ الوحى فى الاکثر یلقى الحقایق المختلفة بصورة التذکیر لا بصورة الاستدلال الاصطلاحى؛ نعم یمکن أن نصّوره بصورة الاستدلال و لکن ما یوجد فى القرآن الکریم یکون فى الاکثر بصورة التذکیر، کما یقول »اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ«(3) و یقول »فَذَکِّرْ اِنْ نَفَعَتِ الذّکْرى«(4) نعم قد یکون بصورة الاستدلال، کما فى قوله تعالى: »لَوْ کانَ فِیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا«(5) و کما فى قوله » وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ«(6) و إلّا ففى الأکثر یثیر ما فى العقول و یذّکر الانسان بما فى فطرته و مکنون خلقته.
المرحلة الثانیة
لا شک أن الوحى لمّا کان من عند اللَّه تبارک و تعالى فهو یخبر عن الواقع و لا خطاء فیه و کذلک العقل لمّا کان حجة اللَّه على العباد یکشف عن الواقع. والخطاء من ناحیة العاقل بجهات مختلفة معینة فى موضعها و کذلک الشهود الوجدانى و هو العرفان الحقیقى، فالوحى والعقل والعرفان کلّ واحد منها اذا کان بمعناه الحقیقى یکشف عن الواقع. و على هذا فالوحى والعقل والعرفان ینطبق احدها على الآخر و کلّ منها یکشف عن الواقع مع تمیز کل منها عن الآخر و ایضاً لکلّ خصوصیات مرتبطة بنفسه.
المرحلة الثالثه
انّ الفلسفة المتداولة التى یُدَّعى أنّها مبتنیة على اصول التعقّل المسماة بالحکمة المتعالیة، التى یُصّر علیها الملا صدرا الشیرازى فى کتبه لا سیما الاسفار فهى فى أکثر مباحثها المهمّة الاعتقادیة تخالف الوحى و لا دلیل علیها عقلیّاً و کذلک العرفان المصطلح...(7)
کشف واقع نقطه اشتراک و تطابق
اگر گفته شود عقل و وحى چه نسبتى دارند؟ چنانچه منظور از نسبت این است که آیا با هم تطابق دارند یا خیر؟ آرى، با هم تطابق دارند، و هر دو واقع را نشان مىدهند. البته اینکه شعاع عقل محدود است و اشتباهات عاقل فراوان است و وحى منبعى است وسیع و داراى خصوصیات خاص خود. در جاى خود محفوظ باشد ولى تطابق دارند و مکتب تفکیک با این اسم و اصطلاحى که بر آن وضع شده - که مقصود از آن بیان شد - در ارتباط با مسائل فلسفى حرف و نظرى دارد و خدشه هایى مىکند صرفاً در ارتباط با مسائلى است که در فلسفه مطرح شده است و به نظر رسیده فلسفه یعنى عقل، آنگاه گفته مىشود که اعتراض به برخى مسائل به معناى اعتراض به عقل است و در نتیجه، نظر تفکیک این است که چون مىخواهند وحى را تأیید کند، عقل و وحى با هم سازگار نیست، چنین نیست بلکه بحثى که مطرح است این است که عقل به معناى »مابه الادراک« که هرگز با وحى مخالف نیست و چنان اصالت دارد که اصل اثبات خدا به او، اصل اثبات وحى به او و وحى متکى به است و هر جا وحى مخالف با ادراک صریح )طبیعى است اگر از ادراک صریح خارج شویم، جاى حرفهاى بسیار است( به نظر برسد حتماً باید توجیه شود. منتها در وحى چیزى که مخالف عقل صریح باشد نداریم با عقل مخالف است، خود وحى قبل از همه و بهتر از همه آن را توجیه کرده است مانند: »جاءَ رَبُّکَ«(8) »اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ«(9) »وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى«(10) و هرگز تفاوتى بین عقل صریح و وحى وجود ندارد، پس حرف این است که عقل عین وحى و وحى عین عقل، و عقل سند و حجت است و اصالت دارد در حد قوى که اساس هر حرکت صحیح بر اساس تعقل است و بناى هر ساختمان ارزنده و قوى فکرى، مسئله تعقل و تفکر است. و تکیه گاه وحى، تعقل است، حرف این است آنچه که فعلاً به عنوان فلسفه و عرفان مطرح است، خیلى از اینها با وحى صریح سازگار نیست، که جاى بحث و بررسى دارد، حرف بنده این است )من این سخن را به خود نسبت مىدهم که خودم بتوانم دفاع کنم( در ارتباط با مسأله توحید آنچه که در فلسفه هست، سنخیت بین خلق و خالق است و آنچه که در مسأله عرفان هست مسأله عینیت است و آنچه در وحى است، مسأله بینونت بین خالق و خلق است. اینها باید بحث شود.
مخالفت فلسفه و عرفان با وحى
در ارتباط با مسأله علم و اراده آنچه که در فلسفه مطرح است، یکى بودن علم و اراده است و در وحى به روشنى جدایى علم و اراده مطرح است. و مسائل بسیارى از قبیل مسأله جبر و اختیار، در عرفان مسأله جبر و اختیار به اینگونه مطرح مىشود که در ارتباط با مسأله جبر و اختیار گفته مىشود که انسان موجود ذوالاراده و اقتضایى نیست که گفته شود مجبور است یا تفویض به او شده است. اسناد وجود به انسان، اسنادى است مجازى، حتى فوق اینکه بگوئیم عین الفقر است و »لا جبر و لا تفویض« من باب سالبه منتفى بانتفاء الموضوع است، اینکه جبر و تفویض نیست از باب این است که ]در حقیقت [ انسانى نیست تا مجبور باشد یا به او تفویض شود ]بلکه[ نمودى است، چیزى نیست. این سخنان با وحى سازگار نیست و در این مسأله مبانى فلسفى به آنجا مىرسد که بالاخره باید مجبور به صورت اختیار شود که اینها همه جاى بحث دارد.
و در مسأله معاد محشور در قیامت چیست؟ آیا از همین بدن خاکى خبرى هست یا اصلاً از آن هیچ خبرى نیست؟ و یا روحِ تنهاست، حرف این است که آنچه در فلسفه هست در قسمتى از مطالب فلسفى )غیر از حکمت متعالیه( ]تنها [روح است و چیز دیگرى در کار نیست و با آنچه که به اصطلاح از خُلقیات و ملکات خود مىدهد مأنوس است از خیر و شر، و یا اینکه صورت مثالى است، نفس صورت مثالى را ایجاد مىکند و آن صورت مثالى است و از این بدن خاکى هیچ خبرى نیست و بهشت قائم به نفس انسان و موجد نفس انسان است و از این قبیل موارد بسیار است. و هر یک از اینها جاى بحث دارد و بنده به سهم خود آمادگى گفتگو در این موضوعات را دارم.
پس در مکتب تفکیک عقل جایگاه خود را دارد و این طور نیست که گفته شود در مکتب تفکیک ارزشى براى عقل نیست و اهتمامى به عقل گذاشته نمىشود و فقط به ظواهر وحى اخذ مىشود، هرگز چنین حرفى نیست و بنده که یکى از افرادى هستم که گاهى در این زمینه صحبت آن مىشود، حداقل این را نمىپذیرم و حرف بنده این است که عقلى که بیان شد کاملاً با وحى منطبق است و هرگز با یکدیگر مخالفت ندارند، اشکالات و مناقشاتى که وجود دارد این است که فلسفه موجود به عنوان حکمت متعالیه که مظهر آن اسفار و کتب مرحوم ملا صدرا است و مُظهر آن نیز ایشان است. مطالبى که در این حکمت متعالیه آمده، مطالبى نیست که به عنوان یک مطالب عقلى، قطعى و روشن باشد و در نتیجه اگر برخى از موارد با وحى سازگار نباشد، به تعبیر خود ملا صدرا که در بحث معاد مىگوید: »فما تقول فى النصوص القرآنیة«(11) و بعد در توجیه آن وارد مىشود.
لزوم رجوع به »عقل هماهنگ با وحى«
حرف این است که این مباحثى که هست و نتایجى که گرفته شده، این نتایج، نتایج معقول به معنایى که حتماً عقل، ما را به آن رسانده باشد، نیست. و چه بسیار خوب است که اهتمام شود و آنچه که مکتب تفکیک بر آن بیشتر از همه چیز اهتمام دارد این است که همت شود که با توجه به اینکه وحى مورد قبول همه قرار گرفته است و وحى تنها مسائل فرعى )طهارت و نجاست و...( نیست بلکه اینها نیز از اهمیت فوق العاده برخورداراند و وحى در عین حال معارف دیگرى آورده و نسبت به حقایق هستى بحث دارد، بعد از اینکه عقل، وحى را قبول کرد دیگر طورى نشود که ابتدا مسائل از جاى دیگرى در نفس انسان رسوخ پیدا کند و بعد سراغ وحى برود، خیر، بلکه باید به وحى اهتمام شود که نظر این است و هر کس به وحى اهتمام بدهد با همین »مابه الادراک« که مشترک است وارد این مسائل بشود، به همان مى رسد که ما فکر مىکنیم درست است به همانجا مىرسیم، منتها به شرط اینکه این کار عملى شود.
پس جواب عنوان اول که گفته شد نسبت عقل و وحى در مکتب تفکیک و فلسفه چیست؟ با معنایى که عرض شد که فلسفه و مکتب تفکیک در آن معنا مشترکند، از نظر کلى اشتراکى است هیچ تفاوتى نیست بلکه تطابق است و آنچه که هست مباحث مصداقى است یعنى این مصادیقى که در مسائل بحث شده، درست است یا خیر؟
در نتیجه با توجه به مطالبى که بیان شد نسبت عقل و وحى، تطابق است.
اولیّن نتیجهگیرى
سبحانى: تشکر مىکنیم از حضرت استاد حاج آقاى سیّدان که نظریه خود را مطرح کردند. بنده از ایشان اجازه مىخواهم که دیدگاه ایشان را خلاصه کنم براى اینکه مقدارى بحث را هدفمند کنیم و از فرصت استفاده کنیم. البته محدود به این نیست و خود ایشان مىتوانند اعتراض کنند و احیاناً اساتید معظمى هم که به نقد خواهند پرداخت، تقریر خود را خواهند داشت. بنده فکر مىکنم که نظریه ایشان را به این صورت مىتوان استخراج کرد.
در مقام تعریف و تصّور، چندان فرقى بین مفهوم عقل و مفهوم وحى در فلسفه و مکتب تفکیک نیست و اگر هم باشد محل کلام ما نیست )تفاوتهاى هستى شناختى با تفاوتهاى انسان شناختى که در تعریف عقل وجود دارد( ولى سخن در این نیست که عقل یا وحى را مکتب تفکیک به معنایى مىگیرد و فلسفه به معناى دیگر، اما اصل نظریه ایشان در این خلاصه مى شود که:
1 - وحى با تعقل به لحاظ فعالیت یا به لحاظ روش شناختى تفاوت مىکنند، تعقل، فعالیت و حرکتى است ذهنى و وحى اتصالى است به منبع وحیانى و حضرت حق تعالى، و اخذ معارف و مطالب از منبع الهى.
2 - از دیدگاه ایشان، عقل صریح نه تنها با وحى تنافى ندارد بلکه وحى مبتنى بر عقل صریح است و هر اندیشه و دانش درستى باید بر عقل )بدین معنا( بنیان شود. نقطه اختلاف و تأکید در این است، آنچه را که به عنوان مصداق تعقّل و عقل در فلسفه اسلامى مىدانیم همه جا عقل صریح نیست و نتایج آن با آنچه در وحى به عنوان معارف مطرح مىشود تنافى دارد. یعنى ما در مقام مفهوم و تصور و در بحث کلى، میان عقل و وحى نه تنها تنافى نمىبینیم بلکه میان این دو معاضرت وجود دارد. اما باید ببینیم در مصادیق، کسانى که مدعى تعقل مىشوند آیا نتایج آن با وحى سازگار هست یا خیر؟ و نیز فرمودند، به نظر ایشان آنچه که در فلسفه آمده بعضاً تنافى هایى میان دادههاى وحى و نتایج عقلى فلسفى وجود دارد.
سیّدان: آنجا که فرمودید، مفهوم وحى و عقل یکى است، بنده نگفتم که مفهوم آن دو یکى است، مفهوم دو تاست. اینها دو چیز هستند اما با هم تطابق دارند.
سبحانى: عرض کردم که عقل و وحى از دیدگاه فلسفه چه معنایى مىدهد و از دیدگاه مکتب تفکیک چه معنایى دارد؟ حالا در اینجا شما اعتقاد دارید که عقلى را که مکتب تفکیک مىگوید با عقل فلسفى به لحاظ تعریف دوتاست یا وحیى که فلسفه تعریف مىکند با وحیى که در مکتب تفکیک هست دو معنا دارد یا خیر؟ شما فرمودید این محل بحث نیست.
سیّدان: آنچه که به معناى »مابه الادراک« است، بین فلسفه و تفکیک مشترک است.
سبحانى: از حضرت استاد فیّاضى تقاضا مىکنیم که در ربع ساعت نظرات خویش را در این زمینه بیان کنند.
فیاضى: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، الحمد للَّه والصلوة على رسول اللَّه و على آله الطیبین و لعنة اللَّه على اعدائهم اجمعین.
خوشبختیم از اینکه در محضر یک عالم مؤمن و متقى هستیم و از ایشان عذر مىخواهیم اگر گاهى سخنى مىگوئیم که شاید ابتداءاً مورد رضایت ایشان نباشد ولى مقام، مقامى است که انسان باید آنچه را که معتقد است عرضه کند تا این تضارب افکار ان شاء اللَّه به شکوفایى بیشتر عقل و پیدایش افکار محکمتر منتهى شود. همان طور که جناب حاج آقاى سبحانى فرمودند، نمىخواهیم در تعریف اختلاف کنیم، بله عقل یعنى همان نیرویى است که خداوند متعال به انسان عنایت فرموده و بر اساس آن مىفهمد و همان طور کسانى که فرمودهاند، چون یک ربع بیشتر وقت نداریم به سراغ فلسفه مىرویم نکته این است که در فلسفه مطالبى هست که با وحى صریح مخالف است.
اعتبار حکم قطعى عقل در هر حال
عرض مىکنیم این در دو مقام باید بحث شود، یکى اینکه بنده بر اساس تفکرى که کردهام این مطلب را عقل صریح نمىدانم و وحى را مخالف با این مىبینم. چون حضرت حاج آقاى سیّدان این را فرمودند و ما هم قبول داریم، هر دو در این توافق داریم که اگر جایى عقل به مطلبى رسید و آنچه بدان رسیده با وحى مخالف بود در اینجا به دلیل اینکه حکم عقل قطعى است و به دلیل اینکه آن وحى نمىتواند با وجود این قطعى، قطعى باشد یعنى امکان ندارد براى شخصى تفلسف کرده و استدلال کرده و به نتیجهاى رسیده با توجه به مقدماتى که او توجه کرده که بر اساس آنچه که او خود حساب کرده، مىگوید یقین است )مقدمات یقینى، شکل یقینى، رسیده است به نتیجه یقینى( از آن طرف، همان طور که فرمودهاند، قرآن یا سنت معتبر چیزى را مىفرماید که وقتى نگاه مىکنیم با آن موافق نیست، براى این شخص وقتى به این وضع رسیده باید چه گفت؟ باید گفت این به دلیل اینکه با عقل، قطع پیدا کرده است و قطع شخصى است، قطع بنده قابل سرایت به شما نیست مگر شما هم همین راه را بروید و در این راهى که بنده رفتهام، خدشهاى نتوانید بکنید، همین راه را بروید، یعنى صغرى و کبراى این قیاس مرکب طولانى را تمام مقدماتش را مثل من بفهمید که اگر شما هم بفهمید این قطع براى شما پیدا مىشود و اگر نرفتید هیچى، پس من که رفتهام این استدلال عقلى را اقامه کردهام، فلسفه من بدینجا منتهى شدهاست.
مىشود گفت کسى که فلسفهاش به جایى منتهى شده، حالا یقین ندارد؟ خیر او به مطلب خود یقین دارد، از آن طرف، وحى چیزى مىفرماید که خلاف این است. این از همان مواردى است که )همان طور که آقاى سیّدان فرمودند( باید وحى از نظر او تأویل شود، چون اگر عقل حجت است و اگر عقل مبناى وحى است، نمىتوانیم ما عقل را در ابتدا بگیریم و بر اساس عقل، وحى را قبول کنیم و منتها بعداً که عقل به چیزى منتهى شد بگوئیم، عقل اعتبار ندارد. این نسبت به شخصى است که تفلسف کرده و به نتیجهاى رسیده است.
ضرورت تأویل ظاهر وحى هنگام تعارض با حکم عقل
مقام دوم، مقام یک شخصى است که در بیرون ایستاده و تفلسف نکرده، او مىنشیند و مىبیند نظر ملا صدرا با روایت یا آیه یا مجموعهاى از روایات و آیات مخالف است، این چه کار کند؟ نسبت به کارى که ملا صدرا کرده، یک وظیفه دارد و وظیفه شرعى ما حمل بر صحت است پس باید بگوید راهى را که او رفته، غرض و مرض نداشته و نتیجهاى که گرفته بر اساس راهى است که رفته و یقین براى او پیدا شده و چون یقین پیدا شده، راه منحصر به فردش هم تأویل بوده، کار دیگرى نمىتوانسته بکند! حجتى ندارد که ظاهر ظنى قرآن را مقدم بدارد بر یقینى که بر خلاف آن دارد، لذا ما مىبینیم ملا صدرا خود این موارد را صریح مىگوید و در اول بحث نفس مشاعر یا عرشیات )بنده یادم نیست( مىفرماید، روایات ما من طرق اصحابنا الامامیة در حدّ تواتر است که روح قبل از بدن وجود دارد حاج آقا)سیّدان( مىفرمایند فوق تواتر است.(12) بالاخره همین که تواتر شد از لحاظ سند هیچ حرفى ندارد و از نظر سندى نمىشود راجع به آن حرفى زد ولى سند یک بخش از ارکان حجیّت را تشکیل مىدهد بخش دومش این است که اینها ظاهرند و در هر ظاهرى احتمال خلاف هست. او مىگوید من با قرینه قطعى که دارم یعنى آن براهینى که اقامه کردهام پانزده دلیل با صغرى و کبرىهاى منظم اقامه کردهایم براى اینکه محال است روح قبل از بدن وجود داشته باشد. پس منِ ملاصدرا باید این سند را روى چشم خود بگذارم ولى از نظر دلالت در این ادله تصرف کنم و تأویل کنم و بگویم مراد از اینکه روح قبل از بدن است، مرتبه عالیه روح است، آن حقیقت است نه این رقیقت، نه این روحى که الآن با بدن است حال یا ارتباط دارد یا اتحاد، یا هر چه هست آنچه که ما درک مىکنیم لذا تأویل مىکند. از نظر این که ما الآن به جاى او بنشینیم مىبینیم که او هیچ راه دیگرى غیر از این ندارد و ما هم که بیرون ایستادهایم، هیچ راهى نداریم جز اینکه بگوئیم کار او صحیح بوده است. مثل این است که وقتى در بین دو مجتهد یکى نظرى پیدا مىکند، مىگوید نظر من درست است و نظر طرف مخالف من درست نیست ولى اگر از او بپرسند، حکم خدا کدام است؟ مىگوید شاید حکم خدا همان باشد که او مىگوید، چون باید حمل به صحت کند و بگوید بنده استفراغ وسعى کردم و با این ادلهاى که در اختیارم بود کار کردم و به این نتیجه رسیدم، او هم همین کار را کرده و غرض و مرض هم نداشته، منتها او به نتیجهاى رسیده و من به نتیجهاى. شاید هم حکم خدا آن باشد. کما اینکه برنامه تمام فقهاى ما همین است.
سؤال یکى از حضار جلسه: اگر یقین داشته باشد نمىگوید شاید حکم خدا آن باشد.
فیاضى: بنده تشبیه کردم این در مسأله خودمان است در فقه یقین ندارد. هیچ فقیهى نمىتواند بگوید، یقیناً آنچه که من گفتم حکم اللَّه است و فقط مىتواند بگوید یقیناً این حجت من و مقلدان من است من به این رسیدهام و دیگر نمىتوانم از دیگرى نظر بخواهم و دنبال نظر او باشم. این مىشود رجوع جاهل به عالم.
»ناتوانى عقل« دلیل بر ضرورت وحى
پس بنابراین چون فلسفه یک علم نظرى است چه بسا یک فیلسوف )یعنى در همان رشته فلسفه( این راه را قبول نداشته باشد و بگوید این استدلالاتى که جناب آخوند کرده است صحیح نیست و چون صحیح نیست )همان طور که آقاى سیّدان فرمودند( به این نتیجه برسد که عقل در این مسأله نمىفهمد ما هم قبول داریم.
واقعاً همان طور که فرمودهاند این استدلال فلاسفه است بر ضرورت نبوت، مىگویند چون عقل نمىتواند همه چیز را بفهمد، پیغمبر لازم است. باید خدایى که انسان را حکیمانه آفریده، بر مبناى هدفى آفریده. اگر مىخواهد به آن هدف برسد چون حکیم است، باید آنچه را که عقلِ انسان نمىرسد، به او بگوید. وحى براى همین است وحى براى این است که آنچه عقلِ انسان بدان نمىرسد به او بگوید، ممکن است یک فیلسوف دیگر هم همین راه را طى کند و به این نتیجه برسد که استدلالهاى ملا صدرا صحیح نیست حال که این طور است مىشود علم نظرى و داراى آراء مختلف. آن وقت ما مىخواهیم نظر یک دانشمند فیلسوف را محکوم کنیم به نظر مىآید روش محکوم کردن این نیست که بگوئیم، آنچه تو مىگویى مخالف با آیه است باید راه او را بررسى کنیم و به او بگوئیم راهى که تو مىروى خطاهایى دارد. براى اینکه او هم آیه را قبول دارد منتها مىگوید من با استدلال عقلى - همان عقلى که همه قبول داریم و آن را حجت باطنى مىدانیم - به این نتیجه رسیدهام و حالا که به این نتیجه رسیدهام )شما خود مىفرمائید هر جا عقل صریح البته این سؤالى که حاج آقا باید پاسخ بدهند که مرز میان عقل صریح و غیر صریح چیست؟ و منظور شان از عقل صریح چیست؟ و عقل غیر صریح چیست؟( مسائلى داریم بدیهى، مسائلى هم داریم نظرى، آیا منظور حاج آقا از عقل صریح بدیهیات است اگر منظور این است پس معنایش این است که ما در ِ تفکر را ببندیم، براى اینکه اگر با تفکر به چیزى رسیدیم این عقل، عقل غیر صریح است و ارزش ندارد. اگر چیز دیگر است ان شاء اللَّه عنایت مىفرمایند و ما استفاده مىکنیم. پس بنابراین براى اینکه با آن نظر برخورد شود باید فلسفه باشد بر همین هدف البته ما نگوئیم هدف فلسفه براى این کار است. به فرمایش حضرت استاد آیت اللَّه جوادى آملى دام ظله که مىفرمودند: فقه چیست؟ )فقه مصطلح( آیا غیر از این است که ما براى فهم شریعت، سراغ آیات و روایات مىرویم؟ آیا ما حق نداریم براى فهم معارف دین برویم سراغ کتاب توحید مرحوم صدوق، برویم سراغ خطبه هاى امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، اگر بخواهیم این روابط را بفهمیم که امام فرموده: »من حدّه فقد عدّه«، »من ثنّاه فقد جزّأه«(13) اینها روابط است، روابط قضایاى شرطیه است، استلزام مقدم نسبت به تالى را گفتهاند ما بفهمیم یا گفتهاند براى اینکه بخاطر ثواب آن تلاوت کنیم، اگر براى اینکه گفتهاند بفهمیم، مىشود فلسفه. شما باید روى اینها فکر کنید، اشکال پیش مىآید سؤال پیش مىآید، جواب پیش مىآید و... فلسفه اسلامى نیز مىشود همین.
پس ما نمىتوانیم به دلیل اینکه آرایى در فلسفه هست که با صریح قرآن )به فرمایش ایشان( یا با ظاهر قرآن )به عرض بنده( مخالف است، با ظاهر روایات مخالف است و ظاهر روایت حجت است لو لا قرینه بر خلاف آن )چون مجتهد باید فحص کند( به مجرد این بیاید با فلسفه مخالفت کند.
سیّدان: در ارتباط با آنچه که فرمودید گاهى یک حالت نقد بر عرض بنده بود، مطالبى است که خود بنده گفتهام بنابراین نقد آنچه خود مان گفتهایم معنا ندارد، خود مان گفتهایم مطلب از این قرار است و گاهى صحبت این است که فلان فیلسوف نیت بدى داشته است، مقصر است و ظالم است و جانى است، به خاطر چنین نظرى که داده است. آن وقت مقدارى از این مطالب جا دارد که گفته شود مطلب چنین است و نمىشود او را نقد کرد چون نظر او این شده است صحبت این نیست که نیتش بد بوده است.
فیاضى: بنده اصلاً اشاره به نیت و جنایت نکردم.
سیّدان: بحث این نیست که مرحوم آخوند ملاصدرا بد عمل کرده و ما او را محکوم مىکنیم که چرا بد عمل کرده؟ ابداً.
غلبه قطعیت وحیانى بر قطعیت عقلانى
بحث این بود که در ارتباط با این مسائل دو نکته مهم هست: اهتمام بر اینکه در وحى کار کنیم که قبول کردید. بعد کسى که در وحى کار مىکند، آنچنان از وحى نتیجه مىگیرد که از استدلالهاى معمولى عقلانى دیگر قطعى برایش حاصل نمىشود و این مطلب را خود بنده گفتهام که اگر چنانچه کسى به واسطه عقل مطالبى را فهمید و یقین کرد، تردیدى نیست که نمىتوان گفت از یقین خود دست بردار. پس در ارتباط با اینکه کسى با ادله عقلانى مسیرى را رفته و در آن مسیر به یقینى رسیده با توجه به اینکه به یقین رسیده است ما به او بگوئیم که چون به یقین رسیدى ولى این یقین تو با این ظواهر آیات با به تعبیر برخى )نه خودم( نصوص آیات مخالفت دارد از یقین خود دست بردار. این گفتنى نیست بلکه همچنان که فرمودید بایستى اگر بخواهیم از نظرش دست بردارد آن استدلالها و مقدماتى که سیر کرده و به عنوان مسائل عقلى براى خود شان مطرح شده است و به جائى رسیدهاند، آنها را باید بررسى کنیم و سخن این است و خوشبختانه این چنین است که مثلاً رفتهاند و به جایى رسیدهاند و ممکن است کسى نرفته باشد و نرسیده و در نتیجه از آیات و روایات استنباط دیگرى دارد، سخن ما این است )یک وقتى در یک جلسهاى مطرح شد، گفتم که هنر ما این است که از نظر عقلى بحث را بررسى کردهایم و استدلالهایى گفته شده به عنوان ادله عقلیه قطعیه مىگوئیم خلاف وحى است. از نظر عقلى مخدوش مىکنیم نه اینکه بگوئیم صرفاً به خاطر اینکه آیه قرآنى هست و حالا این آیه قرآن به نظر بنده روشن و صریح است و شما چون خلاف آن را گفتهاى و لو مسیر عقلى رفتهاى و من اصلاً نمىدانم چه گفتهاى نمىدانم چه کار کردهاى و نمىدانم مسیر عقلى چیست؟ همین مقدار که به نظرم رسیده که این صریح است شما از نظر خود دست بردار. این خیلى حرف کودکانه است.
حرف ما این است که اولاً اگر چنانچه کسى در جهت مسائل وحیانى دقّت کند، تدبّر کند، آنچنان صراحت مطلب برایش مشخص مىشود که استدلالهایى که به ذهنش آمده است بعنوان استدلالهاى عقلى قطعى، هرگز به صورت استدلال عقلى قطعى این چنین برداشت نخواهد کرد.
مثلاً در بحث معاد کسى وارد مىشود مىبیند آیات »وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْىِ العِظامَ وَ هِىَ رَمِیْمٌ«(14) کجا این آیه ظاهر است؟ خداوند در اینجا خیلى راحت بود به پیامبر خود بفرماید به او بگو غصه نخور، ما استخوانها را زنده مىکنیم، این بدن تمام شد و رفت، روحش بعداً ایجاد یک مثالى مىکند و من مىگویم به به، راحت و آسوده شدم، بلکه مىگوید »قُلْ یُحْیِهَاالَّذى أَنْشَأَهَا اَوّلَ مَرَّةٍ«(15) و »لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ الَّلوَّامَةِ أَیَحْسَبُ الاِنْسانُ أَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ«(16) چیزى بوده متفرق شده حالا جمع مىشود، این دیگر با صورت مثالى سازگار نیست. آنچنان مطلب مهم است که هرکدام از اینها جا دارد که بحث مستقلى شود. یعنى با بحث گذرا نمىتوان نتیجه گرفت.
اختلاف فلسفه دلیل بر عدم قطعیت ادله
عرض بنده این است که اولاً اگر چنانچه کسى وحى را قبول کرده در این وحى تدبر کند چنان مسائل را به وضوح و صراحت در بسیارى از آنچه مورد صحبت است مىفهمد که آن چیزهایى را که به نظر خودش به صورت استدلالهاى عقلى است نمىتواند برایش حالت قطعیت )از این ناحیه( پیدا شود به اضافه اینکه گفتیم حالا اگر کسى این کار را نکرده و از ابتدا در مسیر مسائل عقلى رفته است این مسائل عقلى همان طور که خود شما فرمودید ممکن است فیلسوف دیگرى در همان مسائل عقلى خدشه کند ما و شمایى که ثالث هستیم و مىبینیم که ایشان ادعاى قطعیت کرده بر معنایى و فیلسوف دیگر مىگوید این ادلهاى که به عنوان قطع اعلام شده درست نیست، براى ما و شما مطلب از بداهت و قطعیت برخوردار نیست که این فیلسوف مىگوید و آن فیلسوف آن را رد مىکند، لا اقل ما باید توجه داشته باشیم که مطلب از این قرار است آن وقت حالا تمام حرف این است که با کسى که صحبت مىکنیم و مخاطب ما هست و عقل را به معناى »مابه الادراک« حجت مىداند با چنین کسى باید بحث کنیم و مشخص شود که ادله قطعیه صریحهاى داریم که بتوانیم حتى از نصوص دست برداریم یا چنین چیزى نداریم و این احتیاج به بحث دارد، نه با گفتن من که این چنین هست و نه با گفتن دیگرى که این چنین نیست با اینها تمام نمىشود باید بحث و بررسى شود و إلّا بنده همان ادعایى را که عرض کردم دارم.و هنر ما این است که بحث عقلى این مسائل را کردهایم و بحث عقلى آنان را مخدوش کردهایم و با توجه به اینکه بحث عقلى را مخدوش کردهایم بر صراحت آیات و روایاتى که هست حفاظت کردهایم.
)بحثى که در مشهد داریم، آقایى در دانشگاه تدریس فلسفه دارند آمدند و به من گفتند آن بحث فلسفى که تو گفتى و رد کردى من بحث فلسفى را از گفته شما بهتر فهمیدم تا آنچه استادم گفته بود، ادعاى ما این است و این طور نیست که ما چشم خود را بستهایم و جمعى رفتهاند مسائل عقلى را بحث کردهاند و به نتایج قطعى هم رسیدهاند و ما مىگوئیم شما بى خود این حرفها را مىزنید و وارد شدید چون آیه به نظر من صریح است شما بیخود چنین حرفى را مىگوئید!
فیاضى: پس شما فلسفه را قبول دارید و با فلسفه درگیر نیستید. باید تفلسف داشت، منتها بگوئید نظر من با نظر ملاصدرا فرق مىکند.
نقش عقل در اثبات وحى
سیّدان: اتفاقاً این سخنِ ده سال قبل من است. یکى از آقایان مىگفت شما فیلسوف هستید، گفتم شما هر چه مىخواهید اسم بگذارید مسألهاى نیست حرف ما این است و اول گفتیم که بحث صغروى داریم نه بحث کبروى. سؤالى سالها قبل نوشته شده بد نیست که مطرح شود. گاهى گفته مىشود با اینکه وحى را به حکم عقل پذیرفته و به آن رسیدهایم چگونه مىشود که براى کشف معارف، عقل را نادیده گرفته و آنچه به وسیله عقل حجت شده است میزان و ملاک قرار گیرد و عقل خود کنار زده شود؟! این چیزى که شما فرمودید من ده سال قبل داشتم، مطلب از این قرار است که اگر اینگونه سؤال شود که با اینکه با عقل وحى را پذیرفتهایم باید عقل کنار زده شود و از حجیت ساقط گردد و فقط وحى تکیهگاه معارف شود.؟
پاسخ داده مىشود که بدیهى است مطالبى که عقل به روشنى آنها را مىفهمد و مورد قبول عموم عقلاست مسائل محدود و انگشت شمار است و بسیارى از مسائل از شعاع عقل و قواى ادراکى عموم عقلا بدور است. و آنچه براى عموم عقلا روشن و از مدرکات اولیه است مانند اینکه معلول بدون علت ممکن نیست، اجتماع ضدین و نقیضین محال است، دور و تسلسل باطل است و... اینها تغییر ناپذیر است و هرگز این مطالب از وحى گرفته نمىشود بلکه وحى به این مطالبِ روشن و عقلانى ثابت شده و متکى است. و هیچگاه چنین درک روشن عقلانى کنار زده نمىشود و نیز آنچه بر اساس این حقایق روشن متکى است مورد قبول است.
ضرورت بحث مصداقى
پس اگر چنانچه بخواهیم یک بحث واقعاً مفید و جدى باشد از این مناقشات مختصر، در ارتباط با عبارات و مسائل باید بگذریم، آنچه من گفتم و اصرار به این جهت کردهام که عقل با وحى منطبق است و عقل است که سند است و حجت است و عصمت دارد. آن وقت حرف این است که آنچه که آقایان ادعا کردهاند که ما بحث عقلى کردهایم و به اینجا رسیدهایم که این آیات کذایى را هم باید توجیه کنیم.
اینجا باید وارد بحث شویم. یعنى یک بحث انتخاب کنیم، در خدمت هستم، مسئله خالق و مخلوق عینیت دارند؟ سنخیت دارند؟ یا تباین دارند؟ در خدمت هستیم مسئله علم و اراده حضرت حق چگونه است؟ مسأله فاعلیت حضرت حق، مسأله جبر و اختیار، مسأله معاد و... یک مسأله از هر کدام که مىخواهید از اینها مىتوانید انتخاب کنید آن وقت گذشته از همه این کلیات که خود تان فرمودید مورد توافق است، در کلیات بحث نداریم و کلیات مورد توافق است. عقل کاملاً در جاى خود محفوظ است هر وقت هم از طریق عقل به قطع رسیدیم امکان ندارد بگوئیم در حالى که به قطع رسیدهاى از قطع خود دست بردار.
از کلیات صرف نظر مىکنیم براى اینکه مسألهاى روشن شود، براى رسیدن به مقصد یکى از این مباحث مطرح شود یعنى یک بحث را عنوان کنید، آن وقت وارد این بحث شویم تا معلوم شود مسأله از چه قرار است. دیگر از کلیات و گفتگو در ارتباط با برخى از عبارات و مسائل صرف نظر کنیم.
و اینکه فرمودهاند به توحید صدوق مراجعه کنیم، این حرف ماست و ما مىگوئیم که این کار بشود و بنده خودم یک سطر از توحید صدوق را با توجه به همه مسائل عقلى مىگفتم بى مبالغه پانزده روز طول کشید. آن وقت شما مىگوئید پس نتیجتاً تو خود یک فیلسوف هستى، خوب مسألهاى ندارد شما این تعبیر را بکنید و حرف ما این است که در اینها تدبر شود و یک مسألهاى را ریز کنید، یک مسألهاى را وارد شوید و جهات مختلف را از نظر عقلى و نقلى بررسى کنیم ببینیم که به کجا مىرسیم. اگر بخواهید بحث به جاى درستى برسد از این کلیات کذایى باید صرف نظر کنیم و وارد بحث مصداقى شویم.
سبحانى: با تشکر، از آقاى پارسانیا تقاضا مىکنیم نظراتى که در این خصوص دارند بیان کنند.
پارسانیا: بسم اللَّه الرحمن الرحیم و به نستعین الحمد للَّه رب العالمین و صلى اللَّه على سیدنا محمد و على اهل بیته الطیبین الطاهرین سیما بقیة اللَّه فى الارضین.
ابتدا عذر مىخواهم از سروران عزیزم که هر دو فضلِ تقدّم بر من دارند و گفتگویى که مىشود در حوزه، این گفتگوها عادت است و جریان دارد که حتى یک طلبه در برابر استاد مىنشیند و صحبت مىکند، نقض مىکند، ابرام مىکند، بحث مىکند و همین به بنده شجاعت مىدهد که در محضر سروران عزیزم حضرت آقاى سیّدان و جناب آقاى فیاضى که سلوک و اخلاق و دیانت این دو بزرگوار الگوى بنده است، به بحث و گفتگو وارد شوم. یک تذکرى به دوست عزیزمان جناب آقاى سبحانى بدهم که عنوان بحث که مطرح شده بود رابطه عقل و وحى بود. در بسیارى از مباحث شاید نیمى از حجم وقت خارج از این حوزه مطرح شد. بحثهاى بسیار خوب حتى توصیه برخى از دوستان در اینجا )جناب آقاى غرویان( این بود که الآن وارد این بحثها بشویم، و باید هم شد، ان شاء اللَّه در نشستهاى بعدى باید به سوى این مسائل هم برویم اما عنوان بحث یک عنوان مشخصى بود و باید در همین مدار باشد. و بنده هم سعى مىکنم بر همین مدار بحث کنم.
نامگذارى، ریشه برخى از اختلافات
فکر مىکنم بسیار بحث خوبى هم بود و این بحث به نتیجه هم رسید، در رابطه عقل و وحى جز این انتظار نمىرفت یک چنین نتیجهاى داشته باشد که مطالبى که حضرت آقاى سیّدان فرمودند یا در حوزه فلسفه اسلامى و یا حتى در عرفان اسلامى مطرح مىشود، تعبیرى که در جمع بندى جناب آقاى سبحانى به کار بردند که مفهوماً برداشتى که هر دو گروه از عقل مىکنند - لااقل در قدم اول که سراغ مطلب مىروند - یکى است. و این ثمرهى در محضر قرآن بودن و در فرهنگ قرآنى و اسلامى رشد کردن است و در حوزههاى علمیه بودن است و این مسأله مهمى است. روشن شدن این مطلب بیش از اینکه امروز براى من و شما دوستان در این مجلس مهم باشد در حوزه فرهنگى ما در دنیاى امروز که در جغرافیاى فرهنگى جهانى نقش یک قطب تمدنى را ایفاء مىکند اعلام این مطلب و رسیدن به این مطلب، و تبیین این مطلب، لازم و ضرورى است. بنده فکر مىکنم که این یکى از ویژگیهاى قرآن و اسلام و تمدن اسلامى است. در برابر آنچه که در فرهنگ و تمدن غرب داریم، برخى از این بحثها که پیش مىآید به لحاظ برخى از تسمیه هاست، بحث تفکیک بین عقل و وحى یک بحث کشدارى است و این فرصت یک سرى از مغالطات را، نه در درون حوزههاى علمى ما، بلکه در سطح فرهنگى و تمدنى در مواجهات ما با جنبههاى فکرى غرب را به وجود مىآورد، لذا لفظ مکتب تفکیک گاهى این توهم را مىآورد.
بطلان تفکیک بین عقل و وحى
سیّدان: تفکیک عقل و وحى خیلى حرف زشتى است. آنچه که هست تفکیک افکار بشرى با وحى )افکار وحیانى( است. اگر کسى افکار بشرى را عین عقل بداند آن وقت گفته مىشود تفکیک افکار بشرى یعنى عقل با وحى، کسى چنین حرفى نزده است. )ببخشید( چون این حرف خیلى حساس بود عرض کردم، تفکیک که گفته مىشود با توجه به حرفهایى که بنده عرض کردم یعنى تفکیک بین افکار بشرى که افکار بشرى هم با هم متضاد و مختلف و در حد نفى و اثبات در سطح بالا و در مسائل مهم است، این افکار بشرى را باید با وحى جدا کرد نه اینکه تفکیک بین عقل و وحى. این نسبت بسیار ناروایى است و هر کس بگوید جداً بفرمایید این چنین چیزى اصلاً در مخیله کسى خطور نکرده است. اگر کسى بگوید تفکیک یعنى ما عقل و وحى را از هم جدا کردهایم باید گفت این فکر بسیار ناروائى است.
فیاضى: اگر عقل چیزى نفهمد که دیگر با چیزى معارض نیست، اگر فهمید مىشود افکار بشرى.
سیّدان: بنده عرض کردم عقل به معناى »ما به الادراک« با وحى تطابق دارد نه اینکه حالا گفته باشم، از قبل بنده حتى نوشتهام که اینها سه چیزند با هم تمایز دارند و تطابق دارند. در ارتباط با این مسأله من نمىدانم چطور باید اعلام بکنیم که مطلب از این قرار است که مقصود، تفکیک عقل و وحى نیست. این مطلب به صورتهاى مختلف اعلام شده باز هم حضرت عالى با توجه به تبحرى که دارید در این جا وقتى مىخواهید تعبیر کنید، تفکیک بین عقل و وحى تعبیر مىکنید!
سبحانى: شاید منظور ایشان چیز دیگرى بوده که حالا باید بفرمایند.
پارسانیا: بیان ایشان باز هم تأکیدى است بر همان نکتهاى که مىخواهم عرض کنم. لفظ تفکیک وقتى در فضاى فرهنگى ما مىآید کار خودش را مىکند و برخىها این معنا را برداشت مىکنند.یعنى ما با یک گروه گستردهاى مواجه هستیم که در حوزه فرهنگى کار کردهاند دنیاى غرب، چه قرون وسطى، چه فلسفه بعد از قرون وسطى یک اصل مشترک دارند و آن تفکیک عقل و وحى است که گاه به تفکیک عقل و ایمان هم از او یاد مىشود با این تفاوت که در قرون وسطى سلطه با وحى بود و براى عقل بهایى نمىدادند و او را سرکوب مىکردند و در دوران مدرن، عقلانیتى آوردهاند که از وحى گسسته بود و ارتباط با وحى نداشت. این مسأله که مورد تأکید است که تفکیک به معناى تفکیک بین عقل و وحى نیست، اولاً عقل مرجعیت دارد به این معنا که مىتواند بشناسد و آنچه را که مىشناسد با آنچه که وحى مىشناسد حوزههاى شناخت فرق مىکند. نوع ادراک با همدیگر تفاوتهایى دارد چنانچه عرفان هم با وحى تفاوتهایى دارد اما دریافت اینها با هم دیگر تطابق دارد. این یک نکتهاى است که در این جلسه تا اینجا روشن شد.
سیّدان: یعنى همان نکتهاى که بنده گفتم؟
پارسانیا: بله و خواستم بگویم که بحث از این جهت به نتیجه رسید و این همان چیزى است که در تاریخ فلسفه اسلامى هم مورد توجه بوده است، جناب استاد بزرگوار حاج آقاى سیّدان در قسمت اول سخن خود رابطه بین عقل و وحى را در نگرش خود بیان فرمودند بنده مىخواهم این رابطه را مقدارى در دیدگاه متفکرین و فلاسفه اسلامى هم باز کنم تا ببینم ایشان تا چه مقدار همین حرف را مىگویند. بحث اینکه کار علم و عقل ادراک است حال این ادراک چیست و چگونه هست؟ چه نوع وجودى دارد و به چه نوع هست؟ مباحثى را در آنجا به دنبال آورده است و در این مباحث آنچه را که وحى هست و دین مىآورد عبارت است از همان چیزى که عقل مىفهمد و فراتر از عقل هم هست، صاحب عقل مستفاد در تبیین اینکه آنچه که عقل درک مىکند چگونه است؟ او مستقیماً با روح القدس )حال بنده تعبیر مشائى آن را مىگویم، تبیینات صدرائى و یا بعد از آن یک مقدار گستردهتر هم مىشود( ارتباط بى تکیّف و بى قیاس با منبع علم الهى دارد که »اذا شاء عَلِمَ«، نیازى به تور شکار ندارد و تور شکار براى مراحل پائینى است که تور شکار استدلال و برهان است، لذا:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسألهآموز صد مدّرس شد
او مستقیماً با دریاى وجود و با مخزن علم الهى ارتباط دارد تا سؤال آورده مىشود بلا فاصله به علم الهى آن را مىیابد بلکه اینکه گفتیم در حکمت صدرایى و بعد از آن، اینکه ارتباط با خزینه علم الهى دارد به این صورت حتى مطرح مىشود که خزینه دار علم الهى است. امّا آنچه که حوزه عقل است یک درکى است که در بین همه بشر وجود دارد و با تور شکار باید بیاید در معرض تزلزل و اشتباه مىتواند قرار بگیرد. در وحى چیزى به اسم خطا نیست، عصمت وجود دارد، عصمت در اخذ، عصمت در حفظ و عصمت در ابلاغ که اینها عبارات بوعلى هم هست. لذا در فلسفه اسلامى بعد از اینکه عقل را که همین مرتکض انسانهاست مىشکافد و سعى مىکند باز کند به چنین نتایجى مىرسد، این عبارات بوعلى است که بیان مىکند: »قول معصوم حد وسط برهان هم مىتواند قرار بگیرد«. یعنى بعد از اینکه ما بر اساس فلسفه خودمان و بر اساس عقل اثبات کردیم مبدئى است و اثبات کردیم معرفت عقلى محدودیتهایى دارد و اثبات نبوت کردیم و وحى و نبوت را اثبات کردیم، اصلاً قول معصوم را به درون مباحث خود آوردیم، و از آنها استفاده مىکنیم، حد وسط برهان هم قرار مىدهیم. خوب این رابطه عقل و وحى در حوزه فلسفه اسلامى است که تطابق دارد و عقل ضعیفتر درک مىکند. منتها یک نکته وجود دارد و آن نکته این است که وحى معصوم است و ما نبىّ نیستیم، آنچه که در دستان ما هست عبارت است از کتاب و سنت و تماس ما با وحى از طریق کتاب و سنت است. عقلى که دست ما را گرفته و به محضر وحى برد، ما را با کتاب و سنت هم آشنا مىکند، در آنجا مفتاحى بود و کلیدى بود که ما را به یک مخزنى آشنا کرد از این به بعد هم که با کتاب و سنت آشنا شدیم عقل چراغى است که با این چراغ ما با وحى آشنا مىشویم لذا درست است که وحى معصوم است و هیچ خطایى ندارد اما دریافت ما از وحى باز دریافت عقلانى است و به کمک عقل است و اینجا هم ممکن است ما گرفتار خطا بشویم اینکه ممکن است ما گرفتار خطا بشویم به این معنا نیست که اصلاً حجیت عقل را بخواهیم انکار کنیم و امکان رسیدن عقل را به حقیقت انکار بکنیم که فلسفههاى شکاکانه غربى این کار را مىکنند. نه، عقل هم مىتواند به خداوند برسد هم مىتواند به وحى برسد، راه وجود دارد، یک عده هم اشتباه مىکنند و ملحد مىشوند. اما عقل آفریده خداست و »ما عبد به الرحمن«(17) است. آنها دانستههاى شان گرفتار خطاست و آنها هم اگر بیایند با عقل سلیم انسانى بحث کنند از این خطاها بیرون مىآیند. و چه اینکه وقتى وارد حوزه استنباط مىشوند با وحى آشنا مىشوند و از وحى استنباط مىکنند ممکن است گرفتار خطاهایى بشوند. در حوزه کتاب و سنت سه مسأله وجود دارد: یکى ظاهر است یعنى از چند جهت اینها ممکن است ظنى باشند یعنى ما با وحى برخورد مىکنیم اما یک وحى وقتى که به صورت ناب مىخواهد به دست ما برسد و درست همان نقش عقل را براى بندهاى که از طریق کتاب و سنت با وحى مواجه مىشوم، ایفا کند. باید هم از جهت صدور و هم از بُعْدِ ظهور و هم از حیث سند قطعى باشد. و الّا اگر غیر از این باشد ظنى مىشود. وقتى که ظنى شد کار عقل هم در برخى از مقاطع قطعى است و در برخى از مقاطع ظنى است ما وقتى که مواجه مىشویم، یعنى از نسبت بین عقل و وحى سؤال مىکنیم گاه به طور مطلق سؤال مىکنیم، عقل ناب و حقیقت عقل و حقیقت وحى در مقام ثبوت هیچ تنافى نیست. عقل، خود ایمان به وحى مىآورد و وحى خود »یثیروا لهم دفائن العقول«(18)، خود انبیاء مىآیند تا این دفینههاى عقول آدمیان را بارور بکنند و اذعان بگیرند از انسانها و ارشاد کنند، لذا احکامى را که وحى در حوزه دریافت عقل بیان مىکند مىگوئیم ارشادى هستند اما احکامى وجود دارد که مربوط به حوزه مسائلى است که عقل مىداند که نمىداند، این تور شکار یک محدوده خاصى را دارد، چیزهاى کوچکتر از آن به درونش نمىآیند. چیزهاى بزرگتر از آن هم شکار آن نمىشود، یک سرى مسائل خاصى است که ما با عقل مىفهمیم و این را خود عقل مىفهمد و چون عقل مىفهمد مىگوید احتیاج به وحى دارم من در یک عرصه وسیعترى از هستى زندگى مىکنم و این منبع معرفتى من یک محدوده خاصى را بیان مىکند، براى اینکه به سوى سعادت و کمال خود بروم نور دیگرى را مىخواهیم و آن عبارت از وحى است و اثبات مىکند نیاز به وحى را. معرفتى را که محال بود من در افق عقل بیاموزم »وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ«(19) اما این راه خود عقل است که مىفهمد، حالا مائیم و این عقل و رسیدن به این مطالب مىخواهیم ببینیم که در مقام واقع بین اینها هیچ گونه تنافى نیست؟ نبىّ وقتى که نگاه مىکند چون او صاحب وحى است و معصوم است او هم بین آنچه که مىیابد با عقل تنافى نمىیابد و مىآید اینها را إثاره مىکند و اینها را در متن فرهنگ بشرى ترویج مىدهد اما بندهاى که در محضر نبىّ هستم با قدم لرزان عقل حرکت مىکنم آن مقدارى هم که از وحى مىفهمم باز در حوزه نور و چراغ عقلم مىباشد، البته اگر عقل من با این منبع معرفتى مواجه نمىشد به خیلى از ظرفیتهاى درونى خود ارشاد نمىشد و ثانیاً خیلى از فضاهاى بیرونى را به کمک او نمى توانست کشف کند، بنده چه مىدانم این تعبیرى را که صدرالمتألهین در اول رساله »سه اصل« به کار مىبرد: همان گونه که حس از ادراک اوّلیّات عقلى عاجز است ما کجا با حس مىتوانیم مبدأ عدم تناقض را بفهمیم، عقل از ادراک اولیات امورى مثل قبر، پرسشهاى اول قبر و مسائل بعد از مرگ عاجز است. این را خود عقل مىفهمد و نیاز به هدایت وحى دارد. اما حال من هستم و مىآیم سراغ روایات، مىخواهم اینها را بفهمم. یک قسمتى استدلالهایى است که اصل وحى را، اصل توحید را براى من اثبات کرده است. اگر آن دلائلى که نبوت را اثبات مىکند، من سراغ کسى رفتم که سخن از تثلیث گفت مىگویم که اگر این به صورت نصّ از کسى شنیده شود، مىگویم تو که نبىّ نیستى تو متنبّى هستى اما اگر با واسطه شنیده شده باشد اگر اصل نبوت او را اثبات کرده باشیم مىگوئیم آنچه در اینجا آمده یا به دروغ به او نسبت دادهاند یا اگر واقعاً متعلق به اوست از باب تقیه گفته، اگر از باب تقیه گفته نشده اگر جنبه ظهورى داشته باشد آن را بر مىگردانیم، از ظهورش عدول مىکنیم و با »قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ« و سوره توحید شروع مىکنیم به جمع کردن یا با برهان توحیدِ خود. و این هر دو کمک مىکند، نسبت به مسأله. اما گاه ممکن است بین یک نصّ با نصّ دیگر، یک قاعده عقلى با قاعده عقلى دیگر، بین یک قاعده عقلى با یک نص و یک نص با قاعده عقلى در مقام اثبات که دست من و شماست )بین نبى و عقل ناب محال است اینگونه چیزى باشد( ممکن است اینجا هم تعارض باشد وقتى که به اینجا رسیدیم همین جا یک یقین پیدا مىکنیم و دو جهل، مىدانیم اگر این دو تعارض در دو طرف نقیض بودند، یقیناً یکى از اینها درست و دیگرى غلط است. و مىدانیم که نمىدانیم کدام یک از اینها درست است. یعنى من که با پاى عقل سراع نص رفتم با پاى عقل و برهان سراغ این مطلب رفتم و در هر دوى اینها یقین کسب کردم که این نص است نه ظهور و متواتر است نه خبر واحد یا مستفیض، این جهت صدورش به هیچ وجه تقیه نیست و در مقام بیان واقع بوده است. و این همه را با عقل خود فهمیدم و با عقل خود فهمیدم که این برهان این گونه است در اینجا مىفهمم که مثل دو برهان عقلى یا دو نص است. این دو عامل عمل مىکنند یعنى یقیناً اگر دو طرف نقیض بود یکى از اینها درست است و یقیناً هم مىدانم که نمىدانم این درست است یا آن غلط است. در روایت هم داریم که در اینجا علم را به اهلش وا مىگذاریم. یعنى مىدانم که نمىتوانم این را بفهمم حتى در مواردى این گونه هم مىتوانیم چنین عمل کنیم. خوب با این بیان که فکر مىکنم در این مسائل سرورانم با آنچه که گفته شد )حالا ممکن است قسمت خاصى را بیان داشته باشند( اما کلیت مطالب را موافق باشند، اختلافى که باقى مىماند حالا فلسفه چیست؟ فلسفه تأمل عقلى کردن در باره گیاه و انسان و... نیست در مورد موجود است از آن حیث که موجود است. این یک نوع تأمل است. مسائل کلان کلى، خود این تأمل عقلى کردن در حوزه فلسفه اسلامى با تأملات وحیانى کردن قرین مىشود و همراه مىشود. یعنى این روششناسى است که در حوزه فلسفه اسلامى حکمت مشّائى با حکمت صدرایى و حتى در حوزه عرفان نظرى این اصول و روش مورد قبول است. اگر این گونه هست وقتى که بحثى در مورد معاد مىشود یا در مورد توحید مىشود و نظایر اینها کاملاً بحث فلسفى است یعنى داریم در همین حوزه وارد مىشویم. و مسأله اختلافى است. مگر کم اختلاف است بین خود صدرالمتألهین و بوعلى؟ کم اختلاف است بین فیلسوفان صدرایى؟ حتى در حوزه مسائل مختلفى که وجود دارد، این مباحثى هم که مطرح شد البته نه من وقت دارم و نه موضوع جلسه هست که بیائیم و یکایک وارد این بحثها شویم.
دوّمین نتیجهگیرى
سبحانى: سؤالاتى آمده بیانگر آن است که دوستان فکر مىکنند اختلافى وجود دارد که کمتر مورد بحث قرار گرفته و آن این است که بین مکتب تفکیک یا نظریهاى که حاج آقاى سیّدان فرمودند و آنچه که در فلسفه اسلامى وجود دارد در حد و مرز عقل تفاوتى هست. و این حد و مرز عقل است که اختلاف دو دیدگاه را سبب مىشود از یک سو در دیدگاه مکتب تفکیک عقل منحصر مىشود یا تعریف مىشود به آن چیزى که انسان به صورت روشن و شفاف مىفهمد و مىتواند رافع اختلاف باشد بین اقوال و انظار مختلف که تعبیر عقل صریح را در اینجا بیان کردند و مازاد بر آن را ما حق نداریم در امورى که صریح نیست و اختلاف هست، دخالت بدهیم و بر مبناى آن، وحى را تفسیر و تأویل کنیم. در مقابل سؤالى که حاج آقاى فیاضى مطرح کردند این است که عقل صریح چیست؟ و چه تفاوتى با عقل غیر صریح دارد؟ در مقابل سؤال شده است که در فلسفه اسلامى اگر اعتقاد به نبوت هست و اگر استدلال مىشود که باید نبوت و وحى را فهمید و پذیرفت، چطور هست که فیلسوفان عقل را کاملاً گسترش مىدهند و همه حوزههاى وحى را با تعقل استدلال مىکنند؟ به هر حال فیلسوف باید در یک حوزه هایى به وحى متعبّد باشد یا خیر؟ بنا بر منطق استدلال به وحى باید حوزه عقل منحصر شود به امور مشخص و مرز وحى را هم تعیین کنیم که مثلاً فرمودند حد وسط واقع مىشود اعتراض کردهاند که خوب در کجاى فلسفه، فیلسوفان وحى را به عنوان حد وسط قرار دادهاند؟ و آیا سنت و سیره فیلسوفان ما این بوده است که وحى را به عنوان حد وسط قرار بدهند یا خیر؟ به نظر بنده مىرسد که یک مقدار مرز عقل و وحى محل اختلاف این نظریه و نظریههاى مقابل هست و ان شاء اللَّه در نوبت بعدى که در خدمت اساتید معظم خواهیم بود روى این موضوع تأکیدى خواهیم داشت.
شیوه مکتب تفکیک
ایزد پناه: بسم اللَّه الرحمن الرحیم. با اجازه اساتید معظم و فضلاى حاضر در مجلس، بنده وقت شریف مجلس و اساتید را زیاد نمىگیرم فقط نکتهاى را با توجه به بحث بسیار مهم مکتب تفکیک یادآور مىشوم که اگر فراغت و فرصتى در جلسات آینده بود بیشتر هم مىتوانیم بحث داشته باشیم. بنده فکر مىکنم که بحث مکتب تفکیک که در مقابل تأویل مطرح مىشود، بحث متدلوژى و روششناسى یا روش تحقیق در دین هست و فکر مىکنم بسیار بحث جدى و مهمى است البته کاش در همین جلسه هم پیش از ورود به مبحث جناب آقاى سبحانى یا دوستان دیگر در مجلس در مورد جایگاه یا مکانت و موقعیت علمى این بحث، یک مباحثى را مطرح مىفرمودند که مثلاً ما در این بحث در چه فضایى به بررسى آن مىپردازیم آیا بحث روششناسى است؟ بحث در فلسفه دین است؟ آیا یک بحث کلامى است یا بحث فلسفى است؟ اى کاش این موضوع یک مقدار بیشتر تبیین مىشد! بنده فکر مىکنم کار را آسانتر مىکرد. اما به هر حال من معتقد هستم مکتب تفکیک با این قرائت و تبیینى که جناب استاد حکیمى در کتاب معروف خود تبیین کردهاند یک پیام اساسى و بسیار مهمى دارد و آن عبارت از این است که ما در عرصه و قلمرو دینشناسى به جاى اینکه به تأویل بپردازیم یعنى وحى را به نفع آراء و افکار و اندیشههاى بشرى همان طور که جناب آقاى سیّدان مطرح فرمودند تأویل و توجیه بکنیم، بیاییم افکار و آراء بشرى را در جاى خود و با متد و مبناى خود یعنى با تجزیه و تحلیلهاى سلسله مباحث زیر ساختى و با سلسله مباحث روساختى اول تبیین کنیم و پس از آن وحى الهى را با منطق خودش و در فضاى معرفتى خود، مباحث زیر ساختى و زیر بنائىاش را اول بفهمیم و مباحث رو بنایى و روساختىاش را به تبع آن بهتر خواهیم فهمید. و پس از آن این دو نظریه و دیدگاه را یعنى آراء و افکار بشرى را با اندیشههاى معارف وحیانى مقایسه و بررسى کنیم آن وقت متوجه مىشویم که ما چه میزان به وحى الهى و معرفت وحیانى نزدیک شدهایم و یا تمایزها در چیست!.
من فکر مىکنم آنچه را که تفکیکیها هوشمندانه بدان توجه و عنایت کردهاند و قابل تأمل و توجه نیز هست، این است که یک نوع مشکل روش شناختى را در آراء گذشتگان متوجه شدهاند در جریان عرفانى ما، در جریان فلسفه مشاء و در جریان فلسفه حکمت متعالیه ملا صدرا مشکل این است که یک نوع مشکل روش شناختى در نقدها و تحلیلها وجود دارد و آن عبارت از این است که کوشش و تلاش مىشود یا وحى الهى به آراء و افکار بشرى تأویل شود و یا گاهى از اوقات بالعکس تلاش و کوشش مىشود که آراء و اندیشههاى یک فیلسوف و یا یک عارف با دین منطبق شود و لو با زور و لو با نوعى تحمیل و با تکلّف. و به خاطر این، تفکیکیان خواستهاند اصلاحى در روششناسى و متدلوژى کنند. و آن اینکه ما در متد و روش خود یک عامل را دخالت بدهیم و به جاى جهتگیرى تأویلى و به جاى جهتگیرى التقاطى مبنا را بر تفکیک قرار بدهیم و این نقطه استراتژیک و یک اصل روش شناختى بسیار مهمى در دینشناسى ما است و من فکر مىکنم که حتى قابل جمع با آنچه که در فلسفه هرمنوتیک مطرح است و به هر حال ما در دینشناسى نمىتوانیم دینشناسى خود را از معارف و پیش فهمها و مبانى خود جدا کنیم و یا آنچه در معرفتشناسى جدید الآن مطرح است در اندیشههاى امثال توماس کهن، مسأله نقش پارادایمها در معرفت و شناخت نیز قابل جمع است. البته نمىخواهم بگویم حتماً باید آنها را در نظر گرفت ولى بالاخره حرفها، حرفهاى اساسى و جدّى است، سؤالات و پرسشهاى آنها بسیار جدى است، و آنچه که بخصوص در فضاى هرمنوتیک فلسفى گادامر الآن مطرح مىشود که در حوزه بحث مکتب و هم آنچه که در فلسفه علم توماس کهن و امثال ایشان مطرح مىشود.
لذا من معتقد هستم که در مکتب تفکیک یک نکته اساسى و مهم و استراتژیکى وجود دارد که براى ما مغتنم است و باید مورد توجه قرار دهیم. عبارت از این است که در روششناسى و متدلوژى خود به جاى تأویل )یعنى به جاى اینکه اندیشهها و افکار وحیانى را به نفع معرفت بشرى توجیه و تبیین کنیم یا بالعکس( بیائیم براى هرکدام یک فایل و پوشه خاصى را قرار دهیم و اول معرفت وحیانى را بر اساس مبانى در حوزه معرفتى خودش به خوبى بشناسیم و اندیشههاى ملا صدرا را در جاى خود، اندیشههاى ارسطوا را در جاى خود، اندیشههاى افلاطون را در جاى خود، پس از آن این دو را با یکدیگر مقایسه کنیم. این کل نکتهاى بود که بنده مىخواستم خدمت شریفتان عرض کنم لذا مکتب تفکیک را بنده در حوزه روششناسى بسیار قابل توجه و قابل تأمل مىدانم و هر چه تحقیق و بحث و مباحثه در این زمینه صورت بگیرد بسیار مهم است. و آن چه هم که برخى دوستان فرمودند به مباحث روبنایى و مصداقى بپردازیم نه، اتفاقاً کلیدىترین بحث همین بحث زیربنایى و روش شناختى است. و جا دارد که در این زمینه به خصوص ارتباط این بحث با هرمنوتیک و اندیشههاى فلسفه معرفتشناسى بحث شود. بسیار استراتژیک و مهم نیز هست. تشکر.
سبحانى: چون ما نمىدانیم عزیزانى که مىآیند بحث را مطرح مىکنند داراى چه ایده و اندیشهاى هستند برقرارى توازن مقدارى مشکل است. و چون آقاى ایزد پناه همراهى کردند و تأکید کردند بر نظریه حاج آقاى سیّدان، بنده تقاضا مىکنم اگر عزیزانى در نقد و نگاه دو بارهاى بر این نظریه نکتهاى دارند در اینجا حضور پیدا کنند که ما توازن و تعادل را حفظ کرده باشیم.
ضرورت بازنگرى در نظام عقلانیت موجود
میلانى: باید دید که واقعیت موجود با آنچه که ما در رابطه با مکتب تفکیک مطرح شد، واقعاً هماهنگ هست یا خیر؟
در مورد آنچه که جناب آقاى سیّدان فرمودند: مذهب فقها داعیان متکلمین ما مطالبى بوده است که از جهت عقلى و برهانى مطابق است با نصوص، نه از جهت تعبد، بلکه از جهت اینکه قطعاً پیامبر و امام معصوم و کتاب معصوم خداوند تبارک و تعالى در بیان عقلانیت و اثبات عقلانیت خودش، ذرهاى کمتر از احدى نیست متأسفانه ما خود فاصله گرفتهایم لذا اگر کسى به کتب اعلام ما مراجعه کند کتب مرحوم سید مرتضى و مرحوم شیخ طوسى و شیخ مفید را ببیند، مىبیند که قابل مقایسه با احدى از نوشته هایى که به عنوان عقلانیت سالهاى سال است بلکه بیش از قرنهاست در دست ما موجود است، اصلاً فاصله بسیار جدى و بعیدى دارد. و همان طور که حاج آقا فرمودند کلمات اهل بیتعلیهم السلام یک جمله کوتاهش را مىشود سالها رویش قطعىترین براهین را درآورد، بحث کرد چه اینکه ائمهعلیهم السلام قطعاً در سؤال و اثبات از حدوث عالم، از تباین ذات خالق و خلق، از ردّ وحدت وجود، از ردّ جبر و امثال اینها، بیان و علم شان از احدى کمتر نبوده است. در این که حرفى نیست ما بر خلاف ضروریات مکتب خود مان داریم قدم بر مىداریم. این نکته اول که عرض کردم. و در این جهت البته مطالبى که دو مرتبه باز بینى شده و احیاء شده از کتب متکلمین قدیم دقیقاً موجود است و مىشود مراجعه کرد و دید که چقدر آنها متین بوده و مطالبى که فعلاً متأسفانه جایگزین این معارف حقیقى مکتب ما شده که به هیچ عنوان پیوند حقیقى با عقلانیت ندارد بلکه معارف و کلام ما دقیقاً براى مبارزه با آنها پى ریزى شده است.
مسأله دوم که ارتباط مستقیم با مطلب دارد این است که آیا مکتب تفکیک در رابطه با عقل و عقلانیت چه مىگوید؟ البته ممکن است در اینجا حرف بنده بسیار تعجب برانگیز باشد ولى تفصیلش را به جاى بعد باید موکول کرد که قطعاً وقت کم است، متأسفانه مسائل دقیقاً اعتقادى و زیربنایى است و با این وقتهاى کم درست مثل اینکه آقایان متخصصین را در اینجا جمع کرده و مىفرمائید در مدت پنج ثانیه جراحى مغز کنند و حال اینکه مسائل اعتقادى از جراحى مغز قطعاً بالاتر است. یک زندگى پنجاه ساله را از بین نمىبرد یک زندگى ابدى را از بین مىبرد. در مسأله عقل و عقلانیت باید دید که مبناى علم را فلسفه و مکتب تفکیک چه مىگویند؟ در فلسفه بماند، مفصلش سر جاى خود بحث مىشود، در مکتب تفکیک عقلانیت به معناى تعقل و استدلال مطلقاً قبول نیست. هر نوع استدلال را عین ضلالت و جهالت، البته بارها عرض کردم مکتب تفکیک که حاج آقا فرمودند قطعاً مورد تأیید است ولى آن، مکتب کلام و اعتقادات و در واقع فقه المعارف ماست. و در این شکى نیست اما در جهت این تفکیکى که برادر عزیزمان اشاره فرمودند که آقاى حکیمى معرفى فرمودهاند مؤسس خاصى دارد و تابعین خاصّى، در آنجا هر گونه علم حصولى که مبناى استدلال و تعقل و برهان است صرفاً الحاد، ضلالت و جهالت شمرده مىشود، و علم واقعى بازگشتش به علم حضورى است. علم حضورى هم به وجدان و اتحاد عقل و عاقل و معقول است. در همه جا، چه بر علت به معلول یا معلول به علت یا ذاتى که ما این جهت را در او صرف نظر کرده باشیم یا این لحاظ را نکرده باشیم لذا این همه اصرارى که بر معرفت اللَّه بالوجدان مىشود دقیقاً رجوع مىکند به همان مکتب که سایر عرفا و فلاسفه فرمودهاند که ما وجودها را به هیچ عنوان نمىتوانیم بیابیم الّا به علم حضورى و علم حضورى هم بازگشتش به اتحاد و وحدت وجود بوده و صریح کلمات این بزرگواران این است که ما اگر شىء را مثلاً صادر اول را از حیث تعیّن و هذیّت نگاه کنیم قطعاً چیزى غیر از خداوند تبارک و تعالى است ولى اگر از تعیّن و هذیت آن صرف نظر کنیم )حالا با اختلاف در تعبیرات خیلى کوچک( جز خدا هیچ چیز را ندیدهایم و جز خدا هیچ چیزى نیست. این کلام مؤسس بزرگوار این مکتب است. باید دقیقاً روى اینها تأمل شود و از این جور مطالب ما زیاد داریم هم در مکتب جبر و هم در مکتب وحدت وجود این آقایان بزرگوار، کما اینکه این در تاریخ هم سابقه روشنى داشته است.
فلسفه قدمى فراتر در پاسخگوئى مسائل
غرویان: بسم اللَّه الرحمن الرحیم. استفاده زیادى بردیم از فرمایشات اساتید محترم چون، جلسه مباحثهى علمى است توفیقى حاصل شد که بنده هم نکتهاى را عرض کنم.بنده به منزل آیة اللَّه مروارید رضوان اللَّه تعالى علیه در مشهد رفتم که از ارکان و بزرگان مکتبى هستند که حضرت آیة اللَّه سیّدان هم از همان مجموعه حساب مىشوند، همان طور که ایشان فرمودند وارد یک سؤال خیلى مشخص شدم، از ایشان پرسیدم که معاد جسمانى است یا روحانى؟ ایشان فرمودند: جسمانى است. عرض کردم که بهشت ودوزخ الآن موجود است یا موجود نیست؟ آیات قرآن مىفرماید که: » لَو تَعلَمُونَ عِلْمَ الیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیم«(20) همین الآن بهشت و دوزخ موجود است. طبیعتاً بهشت و دوزخ هم از سنخ همین بدن و جسم خاکى است که حضرت آقاى سیّدان فرمودند پس بهشت و دوزخ هم مادى است جسمانى است. جسم است. ماده است. سؤال کردم خوب، جسم مکان دارد. الآن بهشت و دوزخ کجاست؟ اگر در جهات شش گانه ما حرکت کنیم به بهشت و دوزخ مىرسیم؟ ایشان فرمودند: مىرسیم. گفتم کجاست بهشت و دوزخ؟ ایشان فرمودند در آسمان هفتم. ماجراى این گفتگو بین الاثنینى را هم بنده در کتاب »در محضر بزرگان« نوشتم و موجود است. تاریخش را نیز ثبت کردهام که در چه روزى بوده است و در منزل آن مرحوم رضوان اللَّه تعالى علیه بود.
واقعش من قانع نشدم در آسمان هفتم الآن حرکت کنیم آنجا بهشت و دوزخ هست. بعد گفتم خوب اجسام اموات و مردگان از قبرها چگونه به آسمان هفتم مىروند؟ ایشان فرمودند به قدرت الهى. این آخر مباحثه ما بود.
من واقعش عقلم نرسید و نتوانستم این را بفهمم واقعاً همین طور است. بنده در مقام یک طلبه واقعاً سؤالم این است و خواهشم این است که از کلیات پرهیز شود و به همین مسائل پرداخته شود آن وقت آن مباحث روششناسى و... که فضلا اشاره مىکنند از لابلاى همین بحث و بررسى مصادیق بدست مىآید، خیلى وقتِ حضار گرفته نشود. بنابراین کلیات از لابلاى مصادیق، روششناسى خود مشخص مىشود. نکته پایانى عرض من این است که نمىدانم جناب استاد سیّدان تأیید مىکنند یا خیر؟ دوست دارم که پاسخ ایشان را داشته باشم و بشنوم.
من احساس مىکنم مکتب تفکیکىها در خیلى از معارف به فلاسفه ایراد مىگیرند و مىگویند شما با مشى عقلى آمدهاید و به اینجا رسیدهاید و این درست نیست ولى وقتى از خود شان مىپرسیم که مثلاً شما معاد جسمانى را چگونه تحلیل مىکنید مىگویند: نمىدانیم، بلد نیستیم، علمش نزد ما نیست. این درست نیست. با »نمىدانیم« که مسأله حل نمىشود. فیلسوف ادّعا نکرده که من شما را به حرف نهایى مىرسانم ولى حداقل، راه افتاده و گفته من مىخواهم این مسأله را حل کنم و استفراغ الوسع کرده در کار خودش. یعنى من مىخواهم یک نتیجهگیرى کنم که فلاسفه باز یک قدم جلوترند چون اقلاً راه افتادهاند که مسأله معاد جسمانى یا روحانى را حل کنند ولى از مکتب تفکیکیها وقتى سؤال مىشود، مىگویند ما نمىدانیم. خوب اینکه نشد، هر آیهاى از قرآن راجع به معارف مطرح شد، شما آخرش بگوئید ما نمىدانیم، کیفیت معاد، کیفیت حشر و نشر، مثلاً بهشت و دوزخ چگونه است؟ روایاتى که درختان در آنجا هست که مثلاً اگر در زیر سایهاش هفتاد هزار سال با اسب حرکت کنید، اینها چگونه است؟ مىگویند نمىدانیم. خوب اگر قرار است در معارف آخر بگویید نمىدانیم »وَ ما اُوتِیْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلّا قَلِیْلاً«(21) در اینجا به نظرم یک برگ برنده براى فلاسفه است یعنى آنها مىگویند ما نمىخواهیم ادعا کنیم که به حرف نهایى رسیدهایم ولى ما تلاش کردهایم و اقلاً راه افتادهایم تا اینها را حل کنیم ولى شما آخر کار مىگویید اینها را بلد نیستیم، نمىدانیم. و علمه عنداللَّه، من خواهشم از حضرت آیة اللَّه سیّدان این است که یک پاسخى بدهند یا آرى یا نه. آیا واقعاً روش مکتب تفکیکیها این نیست، البته در خیلى از جاها بحثهایى کردهاند، ولى خیلى از معارف مهم مثل همین مسأله معاد را مىگویند خوب فوقش این است که ما مىگوئیم نمىدانیم، خوب نمىدانیم که جواب نشد، حل مسأله نشد، یا این مسأله که بعضى از آقایان مطرح مىکنند هى مىگویند وحى و وحى و اینها، بحث سر این نیست که پیغمبر اینجا هستند بحث سر این آقایانى است که هى دم از وحى و حدیث و قرآن مىزنند، خوب مگر بر شما وحى شده است؟ خوب ملا صدرا و فلاسفه آیات را دیدهاند روایات را دیدهاند، الآن کسى مىتواند بگوید بر من وحى شده در مسأله معاد؟ خیر. همه درکى داریم از آیات و روایات اینکه هى مىگویید وحى این را مىگوید، صریح وحى این است، صریح آیه این است، این صریح آیه را اگر پیامبر ادعا مىکرد، بله پیامبر خود متن وحى است ولى شمایى که ادعا مىکنید صریح آیه، صریح آیه، از کجا این صراحت را اثبات مىکنید، چطور مىتوانید بگویید این صریح آیه است؟ خوب، ملا صدرا هم این را دیده و مىگوید صریح آیه این نیست. والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
تسلّط اصحاب تفکیک بر فلسفه و مسائل آن
سیّدان: همان طور که فرمودند خیلى از مباحث از عنوان بحث خارج شد و عنوان این بود که »نسبت بین عقل و وحى از دیدگاه مکتب تفکیک و فلسفه چیست؟« و بنده آن مقدار که من در جریان هستم و در ارتباط با این مسائل مطرح هستم عرض کردم که این نسبت چگونه است و ظاهراً آنچه عرض کردم مورد توافق سروران عزیزم بود که عرض شد که عقل و وحى در عین اینکه تعقل و وحى تمایز دارند، ولى تطابق هم دارند با توضیحاتى که عرض شد و در این مورد اختلاف نظرى نبود، و بعضى از افراد که در ارتباط با این مکتب و نظریه مسائل خاصى را بیان کردند باز این گلهمندى هست که آن مسائل به گونهاى نیست که پنج دقیقه، ده دقیقه، بررسى شود، بحث شود بلکه بایستى با فرصتها و حلم بیشترى مسائل بررسى شود که در جاى خود محفوظ است.
و اما آنچه که حاج آقا )غرویان( فرمودند که بنده جواب بدهم. اولاً قرار نبود که در بحث مصداقى، بحثى شود شما وارد یک بحث شدید که با مرحوم آیة اللَّه مروارید چنین گفتید و چنان گفتند یعنى وارد خود مسأله و بررسى مصداقى شدید و آن یک فرصت دیگرى مىخواهد و با این چند جمله نمىتوان چیزى گفت و آنچه را که فرمودند که مىگویند، نمىدانیم، نمىدانیم، همین جا بنده عرض کردم که آنچه را فلاسفه مىدانند، مىدانیم، عرض بنده همین بود که گفتم هنر ما این است که تمام آن مسائل عقلى که رفتهاند ما نیز رفتهایم و همه آنها را آگاهیم، و این گوى و این میدان. در ارتباط با اینکه چه گفتهاند و مطلب چیست پس بنابراین، مىدانیم آنچه را که در ارتباط با آنها اختلاف نظر داریم و مىگوئیم خلاف وحى گفتهاند و خلاف نص است.
در آنچه گفتیم تمام مسائل عقلانى که آنها گفتهاند حتى مستحضریم یعنى احتیاج به اینکه وقت بگیریم و مطالعه کنیم، نداریم، یعنى هر یک از مواردش که مطرح شود مستحضرانه در ارتباط با آنچه که گفتهاند مىگوئیم. پس این طور نیست که نمىدانیم، نمىدانیم مطرح باشد در ارتباط با مسائل مختلف، بله نمىدانم انسان بسیار است ولى آنچه را که فلاسفه مىدانند در این مباحث که ما حرف داریم، همهاش را مىدانیم و مطلع هستیم و سطر سطر آن را دیدهایم و صفحه به صفحهاش را بررسى کردهایم. پس مىدانیم و این طور نیست که نمىدانیم.
و اما اینکه پیامبر و وحى و نص و اینها چیست؟ و اینها حاکى از وحى است. این دیگر مسألهاى است که در اصول و جاهاى دیگر کاملاً مطرح است و نص همان است که خود مرحوم آخوند ملا صدرا اسمش را نص مىگذارد. نص که مىگوئیم همان چیزى است که وقتى با شما صحبت مىکنیم خود تان مىگویید نص است. نص را اول معنا مىکنیم که نص چیست، بعد ببینیم که این عبارت نص هست یا نص نیست. ظاهر چیست؟ نص چیست؟ اینها مسائل بیَّن و بدیهى است که خیلى مشخص است. بنابراین به این صورت کلى و در یک مورد برخورد با مرحوم آقاى مروارید که حالا یک سؤالى شده که بهشت و جهنم کجاست و نمىدانم و نمىدانم که بهشت و جهنم کجاست با این نمىشود کل جریان را زیر سؤال برد که آنها نمىدانم گفتهاند، هیچ وقت در این مسائل نمىدانم نیست. در حدى که بحث مىشود مىدانم هست. و بر آنچه فلاسفه در این زمینهها فرمودهاند مىدانم مستحضر هست. و حرف این است که آنچه که فرمودهاند، دقیق و با حلم و تفاهم بررسى شود و این مسائل یک به یک بررسى شود، و بنده این آمادگى را دارم در هر یک از این مسائلى که گفتیم در مسأله توحید، در مسائل مختلف دیگر که فهرست وار عرض کردم این آمادگى هست.
تأویل، محصول مبناى فکرى عرفان و فلسفه
مسأله تأویل به گونهاى است که اگر کسى یک مقدار وارد باشد مىبیند عجب چه تأویلهاى عجیبى کردهاند یک افکارى در عرفان ساخته شده که مىبینید )چه تأویلات( در حدى که آیه شریفه »وَ لا تَزِدِ الظالِمِینَ اِلاَّ ضَلالاً«(22) را در سوره نوح در آنجا که حضرت نوح قوماش را نفرین کردهاند، ابن عربى تأویل دارد و ملا صدرا نیز در جاهاى دیگر تأویلاتى دارد و به همین جا مىرسد که ظالمین یعنى ظالمى که خدا در آیه شریفه مىفرماید »فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ«(23) و آن ظالمین بهترین گروهاند از این سه گروه، مقتصد متوسط آنهاست، سابق بالخیرات پستترین آنهاست. آن ظالم یعنى ظالم به نفسى که با نفس خود مبارزه کرده و »فانى فى اللَّه« شده »وَ لا تَزِدِ الظالِمِینَ اِلاَّ ضَلالاً«(24) یعنى آن ظالم که اینها خیلى ممتازند، ضلال هم »حیرت عن علم« است پس حضرت نوح بهترین دعا را براى قوم خود کرده است. و اینگونه ترجمه کردهاند(25).
بنده از ملا صدرا نیز حد اقل پنج، شش مورد تأویل این چنینى مىتوانم نشان بدهم. آن صحبت تأویل و غیر تأویل هم که شد از این قرار است. یعنى حرفهایى که در این سطح که هیچ سنخیتى با آیهاى که از آن استفاده مىشود و مبانى فکرى بگونهاى تنظیم شده و بالنتیجه اینها تأویل شده است. على اى حال من درخواستم این است که در هر یک از این مباحث این کلیات که گفتیم ما با آقایان در ارتباط با این کلیات همان طور که در ابتدا گفتم، موافق هستم موافق بودیم حتى به فرموده ایشان نتیجه گرفتیم که عقل و وحى با هم تضاد ندارند، بلکه نتیجه گرفته بودیم و این مسألهاى است که از قبل گفتهایم و اصلاً عبارت بنده که ده سال قبل نوشتهام این است. در نتیجه اینها در جاى خود محفوظ است آنچه مهم است و مدعى هستیم و بسیار هم مهم است این است که به اضافه تذکرى که آقاى )ایزد پناه( دادند و جاى خودش را دارد این مباحث ریز نیز مطرح شود و من این آمادگى را دارم. عرض بنده این است که در مسأله سنخیت و عینیت و تمایز و تباین و معاد و... مسأله داریم، مسائل مهمهاى است. اینها مطرح شود یک یک، کاملاً با حلم بررسى دقیق عقلانى و غیر عقلانى بشود ببینیم آنچه را که آقایان )فلاسفه( فرمودهاند درست است یا درست نیست.
مدرکات بشرى حاصل قوه تخیّل نَه تعقّل
فیاضى: بسم اللَّه الرحمن الرحیم. من چند نکته را عرض کنم دو نکته مهم است یکى اینکه حاج آقا )سیّدان( فرمودند ما توافق داریم عقل و وحى تطابق دارند من عرض مىکنم که اگر عقل به معناى »ما به الادراک« باشد، »ما به الادراک« یعنى خود قوّه، ما این را مىفهمیم از کلمه »ما به الادراک« یعنى آن قوّه، آن قوّه با وحى تطابق دارد یعنى چه؟
سیّدان: منظور، مدرکات عقل است. سؤال این است عقل چیست؟ مىگوئیم عقل »ما به الادراک« است، آنچه که مطرح است مدرکات عقل است.
فیاضى: بعد فرمودید تطابق عقل و وحى یعنى تطابق »ما به الادراک« با وحى را نمىفهمیم، پس تطابق مدرکات عقل مىشود با وحى. آن وقت وقتى حاج آقاى پارسانیا مىفرمایند آقایان قائلند به تفکیک عقل و وحى حاج آقا مىفرمایند ما قائل به تفکیک عقل و وحى نیستیم. قائلیم به تفکیک ادراکات بشرى از وحى، من عرض مىکنم آن ادراکات بشرى توسط همان »ما به الادراک« مگر پیدا نمىشود؟ آیا این ادراکات من با خوردن تولید مىشود یا با عقلم تولید مىشود؟
سیّدان: آن مواردى که در نظر دارید با تخیّل پیدا شده نه با عقل.
فیاضى: شما گفتید »ما به الادراک«، ادراک عام است.
سیّدان: آن مواردى که حرف داریم تخیّل است.
فیاضى: اینها را باید توجیه کنید، من سؤالم این است که آقاى سیّدان شما که عقل را به معناى مدرکات عقل مىگیرید، افکار بشرى یعنى همین فلسفه حاصل همان عقل است پس بنابراین نفرمائید به آقاى پارسانیا که شما قائل به تفکیک عقل و وحى نیستید.
سیّدان: حاصل آن عقل متخالف نمىتواند باشد، حاصل آن عقل که متضاد نمىشود یعنى الآن مسائل فلسفى نفس چیست؟ روحانى.
فیاضى: من این تعارض را مىبینم ولى بنده فعلاً سؤالم را مطرح کردم، این سؤال به نظر بنده هست که خلاصه آن این است اگر ما قائل شدیم به تطابق عقل و وحى آیا این معنایى غیر این دارد که مدرکات عقل با دادههاى وحى تطابق دارند؟
سیّدان: قطعاً آنچه که در مدرکات عقل است.
فیاضى: اگر این تفاوت دارد آن دادههاى عقل یعنى چه؟ یعنى فکر ملائکه. فکر خدا یا... تطابق فى الجمله بین عقل و وحى است؟ چه کسى منکر این است؟ تطابق بالجمله.
سیّدان: عقل یعنى »ما به الادراک«، مدرکات عقلانى قطعاً با وحى منطبق است آنچه که مىگوئیم منطبق نیست، اثبات مىکنیم که مدرک عقلانى نیست. آنچه را که مىگوئیم تضاد دارد و اسم آن را عقل گذاشتهاند مىخواهیم بگوئیم آن تعقل نیست. آن تخیلاتى است.
فیاضى: مسأله دیگر این بود که بیان خلاف ظاهر یک وقت به عنوان این است که آیه ظاهرش این است، محکوم است ولى اگر ما شخصیتى را مىدانیم که احتمال این را مىدهیم که او هم از کسانى است که باطن قرآن را مىفهمد و اگر آمد یک آیهاى را معنا کرد طورى که ما ببینیم خلاف ظاهر است آیا باید بگوئیم این تفسیرش غلط است؟ یا باید بگوئیم که احتمال دارد غلط باشد؟ چون احتمالش آمد حمل به صحت وظیفه است. احتمال دارد که این آقا این باطن را فهمیده، همان طور که ائمهعلیهم السلام زیاد روایاتى که در آنجا آیه را تفسیر مىکنند به چیزى که ظاهر نیست، بیان تأویل مىکنند و خود شان مىفرمایند »و هذا من تأویل الآیة« وقتى ما این تأویل را مىدانیم، بنده و شما و همه اتفاقاً داریم که قرآن فقط این ظاهر نیست و باطن هم دارد آن طرف ما هم، یک شیعه است، یک شیعه متعبّد است، متقى است، این احتمال را در حقش مىدهیم که در فهم آیه به باطن قرآن رسیده است و الآن آنچه که مىگوید باطن است.
سیّدان: خیلى متأسفم که وارد این مسأله شدید. مگر ما گفتیم )فلاسفه( آدمهاى بدى هستند ما مىگوئیم در عین خوبى اشتباه کردهاند در نتیجه بحث اشخاص نیست که بد کردند یا خوب کردند بحث این است که مطلب شان چگونه است.
بررسى موارد اختلاف
پارسانیا: بنده روى یک نکته تأکید مىکنم و روى صحبت آقاى فیاضى یک مقدار این تأکید بود اولاً اینکه جناب آقاى سیّدان تصریح فرمودند که نظر خود شان را مىگویند، بنده زیاد مطمئن نیستم آنچه را که ایشان بیان مىفرمایند با عبارتهاى دیگران یکى باشد. یعنى برخى اوقات راجع به همان مسائلى که مورد توافق ما بود من معتقدم بعضاً مورد توافق با بعضى آقایان دیگر نیست، البته باز این از حوزه بحث ما خارج است. اما نکته دیگر این است که تطابق بین وحى و عقل به لحاظ واقع در مقام ثبوت مورد قبول است به لحاظ نبى وقتى که سخن مىگوید او یقیناً متن عقل و فرا عقل را مىگوید و آنجا حرفى نیست اما ما همواره از افق عقل با وحى برخورد مىکنیم یعنى ما هستیم که این نص است و آن نص نیست را با چراغ عقل مىفهمیم. اینجا هم به این صورت است و اینکه ما بگوئیم فهم بشرى فرق مىکند با آن بیانى که ذکر شد بگونهاى بین اینکه عقل و وحى فرق باشد تلازم مىبینیم. بله عاقلها اشتباه مىکنند باز فکر مىکنم مورد اختلاف نیست و دارم روى این مسأله تأکید مىکنم وقتى هم به آن فرد مىگوئیم فهمت خطاست یعنى تو عاقلانه فکر نمىکنى، اما او اگر معتقد است عاقلانه فکر مىکند از این موضوع و از این سطح گفتگو خارج شدیم وارد یک موضوع دیگر شدیم تا موقعى که در این سطح به گفتگو نشستهایم ما خودمان در حوزه یک فهم بحث نمىکنیم. از بیرون نشستهایم و مىگوییم کسانى که فهم عقلى دارند و عقل دارند و درست دارند راه مىروند، آدم هستند، چون آدم هستند و عقل دارند و خداوند این عقل را به آنها عطا کرده آنچه را که واقعاً مطابق عقل فهمیده باشند فهم بشرى آنان همان فهم مطابق با فهمى است که پیامبر مىفهمد قوىترش را هم مىفهمد.
سیّدان: همان طور که فرمودید قطعاً اگر کسى به یقین رسیده باشد در ارتباط با بحث عقلى که خودش براى خودش طرح کرده که طبیعى است باید به یقینش عمل کند ولى تمام حرف این است در این مواردى که اختلاف هست )باز تکرار مىکنم( این موارد یک یک بررسى شود تا معلوم شود آنچه که گفته شده بر اساس تعقل است یا نیست، ضد عقل است، ضد عقل نیست با وحى منطبق است یا نیست؟ اگر چنانچه این کار انجام شود به نظر بنده کار بسیار مفیدى است، یک بحث از این مباحث مختلفى که عرض مىکنیم آنچه که در فلسفه با وحى تخالف دارد مطرح شود و یک بررسى جامع شود تا معلوم شود که حقیقت چیست؟ امید است همگى ما همواره در پى کشف و نیل به حقیقت باشیم.
...................( Anotates ).................
1) قال الملا صدرا: والحق الکاشف للغطاء أنّ اسم العقل یقع على معان بعضها بالاشتراک و بعضها بالتشکیک امّا التى بالاشتراک فهى ستة معان...
شرح الاصول الکافى، کتاب العقل والجهل، ذیل حدیث دوم، ص 18 و 19.
2) قال العلامة المجلسى: انّ العقل هو تعقّل الأشیاء و فهمها فى أصل اللغة، و اصطلح اطلاقه على امور: الاوّل ....
مرآة العقول، کتاب العقل والجهل، ذیل حدیث اول، 27 - 25/1.
3) غاشیة/ 21.
4) اعلى/ 9.
5) انبیاء/ 22.
6) مؤمنون/ 91.
7) مرحله اول: تمایز عقل و وحى و عرفان:
مقصود از وحى در این بحث ارتباط خاص بین خداوند متعال و رسولى که از ناحیه او مبعوث شده مىباشد. و این ارتباط یا توسط جبرئیل و یا به واسطه فرشتهاى دیگر و یا بدون واسطه است و شکى نیست که این حقیقت غیر از تعقّل و تفکّر است زیرا روشن است که رسول خدا صلى الله علیه وآله امورى که برایش وحى مىشد از طریق تعقل و تفکر و ترتیب مبادى و وصول به مطالب به دست نمىآورد.
و همچنین شکى نیست که وحى غیر از عرفان است که عبارت است از رسیدن به کشف و شهود از طریق تصفیه و تزکیه خاص.
کسى که بخواهد تمایز وحى و عقل و عرفان را بداند اصل معرفت و تصور آنها در این جهت کفایت مىکند و با توجه به تعریف آنها تمایز شان بدیهى است.
باید توجه داشت که وحى در بیشتر موارد حقایق گوناگون را به صورت تذکیر و تنبیه القا مىکند نه به صورت استدلال اصطلاحى. البته در برخى موارد هم ممکن است آن را به صورت استدلال تصویر بکنیم، ولى اینگونه موارد اندک است. قرآن خودش پیامبر صلى الله علیه وآله را به عنوان مذکّر معرفى مىفرماید »یاد آورى کن که همانا تو یادآورى« و مىفرماید: »یاد آورى کن که یادآورى منفعت دارد« و آیه »اگر خدایانى در آسمان و زمین بدون خدا بودند آن دو تباه مىشدند« و آیه »برخى بر برخى دیگر علو و برترى پیدا مىکردند« از قبیل استدلال است. پس بیشتر آیات قرآن کریم براى اثاره و اظهار گنجهاى عقول است و انسان را به فطرت خویش و آنچه در باطن خلقتش دارد تذکر و یادآورى مىکند.
مرحله دوم:
وحى چون از ناحیه خداى تعالى است پس شکى نیست که از واقع حکایت مىکند و هیچ خطایى در آن نیست و همین طور عقل چون حجت خدا به خلق است پس واقع را نشان مىدهد و خطایى که در ناحیه عقل به نظر مىرسد از خود عقل نیست بلکه از ناحیه عاقل است و این خطا هم جهاتى دارد که در جاى خود باید مورد بحث و بررسى قرار گیرد.
و همین طور شهود وجدانى که همان عرفان حقیقى است عین واقع است.
پس وحى و عقل و عرفان به معناى حقیقى شان از واقع حکایت مىکنند و با این بیان هر یک از آنها بر دیگرى منطبق مىشوند و همه، واقع را کشف مىکنند، با وجود تمایزى که میان آنها وجود دارد و براى هر یک از آنها ویژگیهایى در ارتباط با خود شان است.
مرحله سوم:
فلسفه متداول یعنى حکمت متعالیه که ادعا مىشود مبتنى بر اصول و قواعد عقلى است و ملا صدرا بر آن در کتابهایش به ویژه اسفار به آن اصرار دارد، در بیشتر مطالب مهم اعتقادى با وحى مخالف است و به این مخالفت هم دلیل عقلى روشنى اقامه نشده است. و همین طور عرفان مصطلح نیز مخالفتش با وحى در بیشتر مباحث اعتقادى واضح است.
8) الفجر/ 22.
9) القیامة/ 23.
10) الحجر/ 29.
11) فان قلت: النصوص القرآنیّة دالة على أنّ البدن الاخروى لکلّ انسان هو بعینه هذا البدن الدنیاوى له. قلنا: نعم و لکن من حیث الصورة لا من حیث المادة و تمام کلّ شىء بصورته لا بمادته«. الاسفار الاربعة، 31/9.
12) والروایات فى هذا الباب من طریق اصحابنا لا تحصى کثرة حتى أنّ کینونة الارواح قبل الاجساد کانّها کانت من ضروریات مذهب الامامیة رضوان اللَّه علیهم.
العرشیة، المشرق الثانى... فى معرفة النفس قاعدة، ص 23.
13) نهج البلاغه، خطبه اول، ص 48.
14) یس/ 78.
15) یس/ 79.
16) القیامة/ 3 - 1.
17) اصول کافى، کتاب العقل والجهل، ح 35/1 3.
18) نهج البلاغه، خطبه 1 ص 58.
19) البقرة/ 151.
20) التکاثر/ 6.
21) الاسراء/ 85.
22) نوح/24.
23) فاطر/ 32.
24) نوح/ 24.
25) قال ابن عربى: »وَ لا تَزِدِ الظالِمِینَ« لانفسهم »و المصطفین« الذین اورثوا الکتاب، و اوّل الثلاثة. فقدّمه على المقتصد والسابق »اِلاَّ ضَلالاً« الاّ حیرة المحمدى. »زدنى فیک تحیّراً«.
خواجه محمد پارسا در شرح عبارت فوق مىنویسد:
مراد از ظالمین آن است که در آیه »ثُمَّ اَوْرَثْنَا الکِتاب« مذکور است. و اینجا مراد از ظلم آن است که، بر نفس خود ظلم کرد به منع از متابعت هواى نفسانى، و استیفاى لَذّات جسمانى، و إفناى خود در مشاهدات انوار سبحانى. و رتبت تقدیم از این جهت یافت که سابق، کثرت در وحدت مشاهده مىکند؛ و مقتصد، هم کثرت در وحدت مىبیند و هم وحدت در کثرت؛ و ظالم در فناى ذات جز واحد حقیقى نمىبیند، و اوست که دایم در حیرت است.
شرح فصوص الحکم، خواجه محمد پارسا، فص نوحیة، ص 122.